منو سایت
تاريخ:بيستم و سوم اسفند 1393 ساعت 20:23   |   کد : 657
1- شوالیه شاردن (1665-1681) تاجر فرانسوی
خلقیات ایرانیان در سفرنامه فرنگیانی که به ایران سفر کرده اند-1

خلقیات ایرانیان در سفرنامه های فرنگیانی که از ایران بازدید کرده اند/ 1

 

 

در سفرنامه های فرنگیان، اطلاعات زیادی در باره خلق و خوی ایرانیان موجود است، اما معدودی از آنها بخش مستقلی را در سفرنامه خود به عادات و آداب و رسوم ایرانیان اختصاص داده اند. تلاش من این است که این قسمت ها را به صورت مجزا در این بخش منتشر کنم.

 

 
 

1-     شوالیه شاردن (1665-1681)، تاجر فرانسوی

 

شاردن، ژان (1374) .سفرنامه شاردن‏،  متن كامل. پنج جلد. ترجمه اقبال يغمايي. تهران: توس. جلد سوم. صص 760-779.

 

شاردن در 1643 در خانواده ای ثروتمند و تاجر سنگ های قدیمی در پاریس متولد شد. او در 1665 از طریق استانبول، تبریز و قزوین به قم و کاشان رفت. شاردن پس از اقامت هجده ماهه در اصفهان، به سوی بندر عباس رفت تا از آن طریق ایران را ترک کند. او پس از دو سال بار دیگر به اصفهان برگشت. در اصفهان به او لقب «تاجر شاهی» و «زرگر دربار شاه» عطا کردند و پس از دو بار بازدید از آثار تاریخی تخت جمشید، در سال 1670 به فرانسه بازگشت. وی در سال 1671 برای بار سوم از ایران بازدید کرد. سفر سوم او در شرق ده سال طول کشید که چهار سال او در ایران بود. در 1681 در لندن به مقام شوالیگی مفتخر شد و به وزارت منصوب گردید و به عنوان نماینده انگلیسی کمپانی هند شرقی به هلند اعزام شد. او در 1713 در لندن درگذشت. (همایون، 1348: 146)

سفرنامه شاردن، مفصل ترین و بهترین سیاحت نامه ای است که اصولا در تاریخ اروپای قرن هفدهم موجود است. (همایون، 1348: 147) هر آنچه در سفرنامه او نوشته شده بود، بوسیله اغلب سفرنامه های بعدی تایید گردید و علمای عصر ما نیز هنوز از این کتاب به منزله منبعی برای تحقیقات خود استفاده می کنند. (همایون، 1348: 148)

 

متن تایپ شده این سفرنامه را از نرم افزار «تاریخ ایران اسلامی» مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی گرفته ام.

 

 

 

 

طبايع، خلق و خو و عادات ايرانيان‏

ايرانيان به طبع مردمانى خشن و جدى مى‏باشند، و اين خصوصيّت از مطالعه و بررسى خلق و خوى گبران كه نياكان دوران باستان ايرانيان مى‏باشند به خوبى نمايان مى‏گردد. اغلب گبران مردمانى زشت و بدهيكل مى‏باشند. پوست بدنشان نيز سخت سبزه است زيرا گبران جز با خويشاوندان خود ازدواج نمى‏كنند. ساكنان مجاور هندوستان نيز زشت و تيره‏رنگ مى‏باشند. اما در ديگر نقاط ايران چون مردم با نژادهاى مختلف امتزاج يافته‏اند از نظر خلقت و خلق بسى بهتر شده‏اند. مخصوصا افرادى كه نژاد از گرجيها و چركسها دارند خوش صورت و ملايم طبع مى‏باشند. زيرا بر اطلاق مردمان اين دو قوم افرادى زيباروى، خوش‏هيكل، زنده‏دل، بانشاط، شكفته‏حال، عاشق‏پيشه و دليرند. غالب بزرگان و اعيان ايران از مادران گرجى يا چركسى پا به عالم هستى نهاده‏اند. حتى مادر بسيارى از پادشاهان ايران چركسى يا گرجى بوده‏اند؛ و چون پيوند ايرانيان با زنان اين دو قوم از يكصد سال پيش مرسوم و معمول شده در زمان حاضر زنان خوبروى و خوش‏اندام شده‏اند، اما زيبايى و ظرافتشان هرگز به پاى خوش‏تراشى و خوشگلى زنان چركسى و گرجى نمى‏رسد.

مردان ايران بلندبالا، رشيد، سرخ و سپيد، خوش‏سيما و باوقارند؛ و لطافت و پاكيزگى هوا و ميانه‏روى در هر كار، و قناعت در خورد و خوراك در خلقتشان تأثير بسزا داشته است؛ و اگر امتزاجى كه بدان اشاره كردم صورت نمى‏پذيرفت به تحقيق بزرگان ايران زشت‏ترين و كريه‏ترين افراد روى زمين بودند؛ چه آنان نژاد از مردمانى دارند كه از دير زمان در تركستان واقع در ميان درياى خزر و چين سكونت اختيار كرده‏اند، و تاتارها از نظر خلقت بد منظرترين مردمان قاره آسيا مى‏باشند؛ از آن كه‏ كلفت و كوته‏اندامند، چشم و بينى‏شان شبيه چينيان است؛ صورتشان پهن، و رنگشان زرد آميخته به سياه مى‏باشد؛ و رويهم رفته مردمانى كريه منظر و زشت رويند.

هوش و استعداد فكرى ايرانيان نيز مانند خصائص بدنيشان بسيار خوب است.

نيروى تخيّلشان وسيع و قوى است، قوه ابداع و تفكرشان دامنه‏دار مى‏باشد. در فراگرفتن امور فنّى و هنرى و هرگونه علوم استعداد و قابليّت فراوان دارند. به سپاهيگرى و داشتن سلاح عشق مى‏ورزند. دوستدار افتخارند. از اين‏رو از خودستايى كه نمايانگر چهره كاذب شهرت است بدشان نمى‏آيد. به طبع نرم و انعطاف‏پذيرند. نجيب، باادب، پرآزرم و خوشرو، دوستدار تجمّل و اهل اسراف و تبذيرند، بدين‏سبب در امور اقتصادى و بازرگانى پيشرفت شايان نكرده‏اند. به سخن ديگر ايرانيان نيز همانند ديگر ملّتهاى مستعد و هوشمند دنيا داراى فكر بلند، و قوه ابتكار و اختراع مى‏باشند، امّا بيش از همه اقوام سراسر گيتى استعدادها و ذخاير فكرى خود را بى‏فايده و معطّل نهاده‏اند.

ايرانيان به خوب و بد زندگى، سختيها و ستمها، و فرازها و نشيبهايى كه در طول حيات با آنها رويارو مى‏شوند به نظر فلسفى مى‏نگرند، به نيك يا بد آينده توجّه زياد ندارند؛ نه از بدش مى‏هراسند، و نه از خوبيش خرّم و غرّه مى‏شوند. در خرج كردن گشاده‏دستى نمى‏كنند؛ دم را غنيمت مى‏شمارند، دل خود را به هر نوع كه باشد خوش مى‏دارند، و از هرچه، هرگونه بتوانند بهره‏بر مى‏گيرند. غم فردا را نمى‏خورند، و بر اين اعتقادند هرچه خدا خواهد، همان مى‏شود؛ و بر سر هركس همان مى‏رود كه پروردگار در ازل مقدر فرموده است. به سخن ديگر به رضاى دل تسليم تقديرند، و برخلاف بيشتر اقوام هرگز در برابر ناملايمات سر به طغيان و شورش برنمى‏دارند، و اگر رنج و آسيبى بدانان برسد ناشاد و خسته‏دل نمى‏گردند، و با آرامش باطن مى‏گويند: «مكتوب است» يعنى در لوح تقدير و از ازل اين بلا براى من بوده است.

بسيارى از متفكران و صاحبنظران بزرگ اروپا خاصه طىّ بيست و پنج سال اخير بر اين اعتقاد بودند كه ايرانيان سرانجام از تهاجم و تعرّض متوالى تركان و تأثير شكستهاى پى‏درپى از عثمانيها كه حاصلش جز ويرانى و غارتگرى و از دست دادن قسمت عظيمى از كشورشان نبوده از جاى مى‏جنبند، قدّ مردانگى برمى‏افرازند و براى پس گرفتن بابل از تركان و بيرون راندنشان از سرزمين باستانى خود قيام مى‏كنند، و مردانه به جنگ مى‏كوشند، اما من برخلاف ايشان عقيده داشته‏ام و معتقدم كه ايرانيان خصلت جنگجويى و سرورى و مهترى را از كف داده‏اند و چنان غرق خوشگذرانى و لذّت‏جويى شده‏اند كه از چنين مسائل و تفكّرات و انديشه‏هاى بلند جدا مانده‏اند.

آنان راحت و آسايش را برتر و لازم‏تر از جنگ و ستيز و آويز مى‏شمارند، و مى‏گويند از جنبشهاى عظيم و جنگ‏افروزى جز ويرانگرى و خسارت حاصلى برنمى‏خيزد.

ايرانيان در خرج كردن دارايى خويش از همه جهانيان پيشى گرفته‏اند؛ در انديشه فرداى خود نمى‏باشند، هرچه پول از هر راه به دستشان بيفتد در مدتى كوتاه مصرف مى‏كنند، و اصولا طرز اندوختن مال و فوائدش را نمى‏دانند، فى المثل اگر پادشاه پنجاه هزار يا صد هزار ليور به كسى ببخشد، يا از جايى ديگر چنين مبلغ گزافى حاصلش شود، در مدتى كمتر از پانزده روز همه آن پولها را صرف تهيه لوازم تجمل و لذت‏جويى از قبيل متعه گرفتن، خريدن كنيز و غلام، اثاثه گرانبها، لباسهاى سنگين‏قيمت و امثال آن مى‏كند. هرگز به عواقب سوء كار نادرست و زيانبارش نمى‏انديشد، و اين خيال در خاطرش نمى‏گذرد كه اگر از نو چنين پول گزاف و بادآورده به دستش نرسد پايان كارش چه خواهد بود. از اين‏رو بى‏گمان پس از سپرى شدن دو يا سه ماه ديده مى‏شود كه شخص موصوف ناچار مى‏شود تمام آنچه را كه از سر هوس خريده بر اثر استيصال و شدّت نيازمندى يكان‏يكان بفروشد؛ ابتدا اسبها، سپس غلامانش را مى‏فروشد، بعد صيغه‏ها و نوكرانش را رها مى‏كند، و در آخر حتى لباسهايش را به معرض فروش مى‏گذارد؛ و من هزار بار نظاير اين اتفاقات را به چشم خود ديده‏ام؛ و شگفت‏انگيزترين اين وقايع اين كه خواجه‏اى بود كه ده سال فراشباشى خلوت پادشاه، و از جمله مقربان و صاحب اعتبار و قدرت بود. همه بزرگان به فرمانش بودند. هرچه مى‏خواست مى‏كرد، و دارايى و ثروت بسيار اندوخت. مگر به جهتى پادشاه بر او خشم گرفت، وى را از درگاه راند، اما اموالش را مصادره نكرد.

دو ماه پس از اين حادثه فراشباشى معزول بر اثر زيادروى در خرج كردن نقدينه‏اش را از دست داد و ناگزير به وامخواهى شد.

از جمله خصائص عاليه ايرانيان دوستدارى و مردمى و مهربانى آنان نسبت به افراد خارجى مى‏باشد. پذيرايى و حمايتى كه از بيگانگان مى‏كنند، ميهمان‏نوازيى كه بى‏تفاوت نسبت به افراد هر مملكت به عمل مى‏آورند، و مراعاتى كه حتى درباره كسانى كه پيرو مذهب باطلى هستند بجا مى‏آورند به راستى اعجاب‏انگيز و درخور تحسين و آفرين است. اگر روحانيان را كه همانند پيشوايان اديان ديگر، و شايد بيشتر از آنها نسبت به پيروان مذاهب ديگر دلى‏آگنده از كينه و نفرت دارند استثنا كنيد در مى‏يابيد كه ديگر جماعات مردم ايران درباره مذاهب ديگر بسيار آسانگير و اهل تسامح و تساهل‏اند. حتى اگر كسى به دين ايشان گرويده باشد و پس از مدتى بخواهد به مذهب اوّل خود برگردد، بر وى سخت نمى‏گيرند و حتى صدر يا پيشواى دين براى اطمينان خاطرش سندى كه دال بر معاودت وى به دين اوليه‏اش مى‏باشد به دستش مى‏دهد و در آن اشاره به الحاد وى مى‏كند زيرا از دين برگشتگان را ملحد يا مرتد مى‏گويند، و نسبت دادن ارتداد به كسى به زعم ايرانيان بدترين توهين و بى‏حرمتى است.

آنچه به نوبت خود درخور تعظيم و احترام است اين است كه عامه ايرانيان دعا و ذكر همه افراد جامعه بشرى را پيرو هر مذهب باشند مورد پذيرش درگاه حضرت احديّت مى‏دانند، و هر وقت بيمار شوند يا گرفتارى و نگرانى ديگرى براى‏شان روى نمايد به مقدسان و پيشوايان مذاهب حقه ديگر نيز التجا مى‏جويند، و آنان را به شفاعت برمى‏انگيزند، و اين واقعيتى است كه من خود هزار بار شاهد آن بوده‏ام. و گرچه درآيين اسلام هر عمل خيرى نوعى عبادت است، اما من پيروى از اين نظرات بلند و تأثرات اخلاقى و انسانى را حاصل تعليمات مذهبى نمى‏دانم و بر اين اعتقادم كه اين خصوصيّت متعالى حاصل نرمخويى و طبع ملايم و پاكيزه‏دلى ايرانيان مى‏باشد كه اصولا با مشاجره و مجادله و خشونت و وحشيگرى موافقت ندارند.

ايرانيان به طبع خرّاج و تنبل مى‏باشند. ظاهرا جمع اين دو صفت در يك نفر دشوار مى‏باشد اما اين كه مى‏گويم حقيقت دارد، و در مواردى لازم و ملزوم يكديگرند. بسيارى از آنان از كار كردن شانه خالى مى‏كنند، و به همين سبب بيشتر ايرانيان تنك مايه‏اند. آنان اشخاص بى‏كار را سرگردان مى‏نامند كه صفت فاعلى از مصدريست كه به معنى گرداندن مداوم سر به اين طرف و آن طرف مى‏باشد، و زبان فارسى از اين كنايات و اشارات و استعارات بسيار دارد. مثلا به آن كه چيزى براى خوردن در اختيار ندارد مى‏گويند گرسنگى مى‏خورد.

ايرانيان با هم كم جنگ و ستيز و آويز مى‏كنند، و اگر به سببى با هم به پرخاشگرى و جدال برخيزند خشم و غضبشان زود فرو مى‏نشيند، و مثل ما نيستند كه اختلافشان به قهر و كينه بينجامد. يكى ديگر از خصايص درخور آفرينشان اينست‏ كه هنگام مجادله لفظى هر چند خشمگين شوند و گرچه بد زبان و فحاش و فاجر باشند هرگز نام پاك خدا را به زشتى نمى‏برند. نه تنها سخنان كفرآميز بر زبانشان نمى‏رود بلكه چنين خيال بد در ضميرشان نمى‏گذرد. آنان باور نمى‏كنند كه اروپاييان هر زمان بر سر خشم آيند وجود يزدان پاك را انكار مى‏كنند و به مقام الوهيّت ناسزا مى‏گويند. امّا يكى از عادتهاى ناستوده ايرانيان اين است كه زياد قسم مى‏خورند، و غالبا در جايگاه سوگند نام خداى بزرگ و پيغمبر را بر زبان مى‏آورند.

مثلا مى‏گويند به خدا قسم، به روح رسول الله، به ارواح انبياء و چنان كه روميان به روح زندگان قسم مى‏خورند اينان به روح مردگان سوگند ياد مى‏كنند. به روح فلان مرده.

سپاهيان و افراد لشكرى و درباريان معمولا به سر مقدس شاهنشاه قسم مى‏خورند و چنين سوگند را نمى‏شكنند.

به چشمم، به سرم، نشان اطاعت امر است و فرمانبردارى.

ايرانيان در برابر اين همه فضيلتهاى اخلاقى دو صفت ناشايسته دارند. يكى ستايش و نيايش پى‏درپى حضرت احديت است. آنان چه هنگامى كه تنها يا ميان جمع باشند، چه در خانه يا خيابان و كوچه و بازار؛ چه در سفر يا حضر باشند پيوسته ورد و ذكر و دعا و حمد و ستايش خدا را بر زبان دارند و بر حسب عادت پيوسته مى‏گويند: خدا بزرگ است، خدا مهربان و دوستدار ماست، خدا رحمان و رحيم است. پروردگار روزى‏رسان است. خدايا ما را ببخش و بيامرز. پروردگارا ما را راهنمايى و يارى كن. و هنگام آغاز نهادن به كارى حتما بسم الله مى‏گويند؛ و ناشدنى است از كارى يا چيزى سخن در ميان آورند و ان شاء الله بر زبان نرانند.

مختصر اين كه به ظاهر صادق‏ترين بندگان راستين ربّ جليل‏اند، و جز رضاى خاطرش انديشه و آرزو ندارند، امّا از همان زبان و دهان كه چندين نعت و تحميد حق بيرون مى‏تراود هزاران دشنام و كلمات و جملات ركيك و ناسزاوار خارج مى‏شود. نه تنها مردمان عامى بلكه بزرگان و اعيان و اشراف بر همين خوى و صفتند.

ضمن ناسزا گفتن و فحش دادن به هم غالبا نام آن قسمت از اعضاى بدن را مى‏برند كه قلم از آوردن اسم آن شرمگين است، و به زنان هم نسبتهاى ناسزاوار مى‏دهند، و حال آن كه نه آنان را ديده‏اند و نه نامشان را مى‏دانند، و نه اين كه در دل خواهان بدنامى و رسوايى ايشان مى‏باشند. زنان نيز هنگام ستيزگرى با هم دست كمى از مردان ندارند، و پس از اين كه از دشنام دادن به هم خسته شدند به هم مى‏گويند: زنديق، مشرك، بى‏دين، بت‏پرست، جهود، ارمنى، سگ ارمنى بهتر از تست، ان شاء الله بلاگردان سگ فرنگيها بشوى.

دشنام دادن رسم و عادت همه ايرانيان اعم از عالى و دانى مى‏باشد. تنها از نظر شدت و ضعف تفاوت دارد. در سال 1666 زمانى كه دربار موقتا در هيركانى اقامت داشت در يكى از نخستين ديدارهايم با خوانسالار، يكى از افراد معتبر و سرشناس نزد وى آمد و با ادب تمام درباره موضوعى با او سخن گفت. مشار اليه جواب داد در اين كار بايد با صدراعظم گفتگو كنيد؛ رسيدگى به اين امور از وظايف اوست؛ قبلا هم شما را راهنمايى كرده‏ام. طرف شخصيّت موصوف با فروتنى تمام گفت خدمتشان مشرّف شده‏ام و عرض حاجت كرده‏ام. فرمودند بايد خدمت جناب عالى مشرّف شوم. خوانسالار برآشفت و به تغيّر گفت صدراعظم ... خورده. من از اين كه وى به صدراعظم كشور چنين بى‏محابا بى‏حرمتى كرد و سخن زشت بر زبان آورد سخت دچار شگفتى شدم. امّا اين معمول بزرگان حتى عامّه ايرانيان است كه وقتى بخواهند نادرستى گفته كسى را بنمايند، و قولش را انكار كنند در مقام تغيّر اين جمله ناستوده را بر زبان مى‏آورند؛ و اين از جمله عيبهاى ايرانيان است. اين جماعت محيل‏ترين، مزوّرترين، فريبكارترين، متملّق‏ترين اقوام جهانند؛ و براى رسيدن به مقاصد خويش نزد صاحبان مناصب چندان خود را پست و خوار و كوچك مى‏شمارند كه به وصف نمى‏گنجد. مثلا با صورتى حق به جانب به بزرگان اظهار مى‏كنند آنچه بر زبانشان مى‏گذرد و بيان مى‏فرمايند همان است كه در دل ايشان است، و براى باوراندن گفته خود به دروغ ده‏ها سوگند مى‏خورند. ولى همين كه به مراد رسيدند و خرشان از پل گذشت به عيان اظهار مى‏دارند كه اين همه فروتنى و منقبت‏سرايى را فقط به خاطر رسيدن به مقصود به‏جا آورده‏اند. آنان چنان در كار فريفتن صاحبان مناصب ورزيده‏اند كه عقل از تصوّر آن عاجز است. مثلا براى اين كه مديحه‏گويى و تحسين و آفرينشان در خاطر شخصيّت مورد نظر كاملا طبيعى و دور از مداهنه و مجامله جلوه كند هنگامى به تعريف و توصيفش زبان مى‏گشايند كه از جايى خارج مى‏شود، و يا از كنارش مى‏گذرد. و چنان مى‏گويند كه صداشان به گوش شخصيت مورد نظرشان برسد.

بنابر آنچه گفتم ايرانيان در دغلكارى، فريب‏زنى و دروغگويى سخت دلير و بى‏باكند. براى جلب كمترين سود، و دفع و رفع كوچك‏ترين زيان ده‏ها سوگند مى‏خورند؛ به عاريت مى‏گيرند و پس نمى‏دهند و اگر بتوانند كسى را بفريبند دمى درنگ نمى‏كنند. عهد خويش را نمى‏پايند، به تعهّدات خود عمل نمى‏كنند، در كار بازرگانى صداقت ندارند و هميشه طرف را مغبون مى‏كنند. در اندوختن مال حريصند و براى كسب شهرت و بلندنامى به هر وسيله متوسل مى‏شوند، و چون غالبا نمى‏توانند وارسته و متقى باشند به تقدّس و پارسايى تظاهر مى‏كنند، و آن را از جمله راههاى مؤثر براى رسيدن به شهرت و سوداها و شهوات خود مى‏شمارند. سخن كوتاه، قومى متظاهرند و جز آنچه مى‏نمايند مى‏باشند. براى اينكه خود را در انظار پرهيزگار و اهل دين و يقين نشان دهند رعايت رياكارى و سالوس را اگر هنگامى باران مى‏بارد در گذرگاهى به كسى كه همدينشان نيست نزديك شوند تند و شتابناك از او دور مى‏شوند و دامن برمى‏چينند تا لباسشان به لباس او نخورد. زيرا بر اين باورند كه پوشاك‏تر غيرمسلمان نجس و ناپاك است.

در ظاهر رفتار و كردار ايرانيان شايسته و سنجيده است. در راه رفتن متين و با- وقارند؛ هر زمان بايد، طهارت و غسل مى‏كنند؛ در ظاهر متورع و پرهيزگارند؛ مدام نام خدا را بر لب دارند؛ زبانشان به كلمات زيباى روحانيت، و سخنان دلنشين و آموزنده جارى است؛ از عظمت و جلال و قدرت خدا دم مى‏زنند، مروّت و مردانگى را مى‏ستايند، اما در مجموع چنان كه مى‏نمايند نيستند؛ و خويش را بالاتر و منزّه‏تر از آنچه هستند مى‏پندارند.

انكار نمى‏توان كرد كه ايرانيان به طبع مهمان‏نواز، خونگرم، ملايم، خليق و مهربانند، اما دوست دارند و سعى مى‏كنند خود را خوب‏تر از آنچه هستند بنمايند، و اگر كسى فقط به ظاهرشان داورى كند و به باطنشان نپردازد، آنان را خوب‏ترين و منزّه‏ترين مردمان عالم مى‏پندارد. اما اگر به روحيات و افكارشان به نظر تحقيق و تأمل بنگرد درمى‏يابد كه زياد به احكام دينى خويش معتقد و پاى‏بند نيستند و به قول حضرت عيسى سياههاى سفيد شده‏اى مى‏باشند؛ و من خصوصيات حال ايرانيان را مصداق مفهوم همين قول تصور مى‏كنم. اما از آن‏جا كه هر كلّى مستثنياتى نيز دارد باور مى‏توان كرد كه همه ايرانيان چنين نيستند، و هستند كسانى كه در گفتار و رفتار صميم و صادقند و گفتار و كردارشان به هم نزديك است، و تقوا و تقدسشان به‏قدر پرهيزگاران واقعى مى‏باشد. اما به اين نكته نيز اشاره كنم چندان كه در اين مورد تأمل و تحقيق بيشتر شود از عده خوبان و متقيان و افراد متصف به صفات انسان واقعى‏ كاسته مى‏شود.

با توضيحاتى كه دادم قبول اين نكته دشوار مى‏نمايد كه آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان ايران به تمام معنى خوب و ستوده مى‏باشد. اما اين واقعيتى است غيرقابل انكار زيرا خانواده‏هاى سرشناس و صاحب نام و متمكن- زيرا طبقه اعيان و اشراف به معناى واقعيش وجود ندارد- در تربيت كودكان خود نهايت دقت و مواظبت را به‏جا مى‏آورند. آنان پرورش خردسالان را به عهده خواجگان مى‏سپارند. اين مربيان كودكان را زير فرمان خود مى‏گيرند، و تحت مراقبت شديد مى‏پرورانند؛ و جز براى ديدار بستگان و يا شركت در نمايشهاى ورزشى و اعياد به آنان اجازه نمى‏دهند از خانه خارج شوند. پدران و مادران چون بيم مى‏كنند اگر فرزندانشان به مكتب و مدرسه بروند بر اثر همنشينى و هم‏صحبتى بچه‏هايى كه تربيت صحيح ندارند اخلاقشان فاسد شود، آنان را به مدرسه نمى‏فرستند بلكه معلم سرخانه براى آنان مى‏آورند. همچنين به آنان اجازه نمى‏دهند كه با خدمتگران صحبت بدارند، و نيز كمال مراقبت را به كار مى‏برند تا چشم فرزندانشان به منظره‏هاى زشت و ناسزاوار نيفتد و گوششان حرف بد نشنود. خدمتگران نسبت به آنان نهايت ادب را رعايت مى‏كنند. افراد طبقات پايين‏تر نيز در تربيت فرزندان خود سعى بسيار به‏جا مى‏آورند، و از دويدن در كوى و برزن و بازى كردن بسيار در بيرون خانه و جنگ با همسالان و بازيگوشى و شيطنت منعشان مى‏كنند. آنان هر روز دوبار بچه‏هاى خود را به مدرسه مى‏فرستند، و وقتى به خانه بازگشتند آنها را نزد خود نگاه مى‏دارند تا به شغل و پيشه‏اى كه در آينده بايد بدان اشتغال ورزند آشنا كنند. جوانان نبايد پيش از بيست سالگى وارد اجتماع شوند، مگر اين كه پيش از اين زمان زن بگيرند. در اين صورت مى‏توانند خويش را از تحت سرپرستى و نظارت پدر آزاد بدانند. منظور من از تأهل زن گرفتن قانونى و دائمى است و گرنه جوانان شانزده هفده ساله هم اگر بخواهند صيغه يا زن موقت مى‏گيرند. به هر روى جوانان ايرانى هنگامى كه وارد اجتماع مى‏شوند افرادى عاقل، هوشمند، درستكار، شرمگين، باادب، كم‏گو، متين، محتاط و در گفتار و كردار پاك و هنرمندند، امّا پس از مدتى هوس داشتن اسباب تجمل آنان را به فساد و تباهى سوق مى‏دهد. و چون غالبا براى تهيه لوازم تجمل و ارضاى هوسهاى خود دارايى كافى ندارند، براى ارضاى هوسهاى خويش به هر كار نادرستى متوسل مى‏شوند، و چون مانعى در سر راه خود نمى‏بينند آسان به آن دست مى‏زنند.

ايرانيان باادب‏ترين افراد مشرق‏زمين، و نرمخوترين، و خوش‏خلق‏ترين مردم جهانند، و تربيت يافتگان ايرانى اهليت و سزاوارى دارند كه با مؤدب‏ترين افراد اروپايى برابرى كنند. آنان بيش از اندازه گشاده‏رو، آرام، ملايم، متين، موقر، باشكوه و نوازشگرند. هنگام ورود يا خروج از محلى براى مقدم بودن به هم تعارف مى‏كنند. در موارد ديگر نيز تعارف را از ياد نمى‏برند. امّا آن كه حقّ تقدم با اوست زياد درنگ نمى‏كند. از آداب و رسوم ما اروپاييان دو چيز در نظرشان عجيب و شگفت‏انگيز مى‏نمايد. نخست اين كه ما براى تقدم خود هنگام درآمدن به جايى چندان درنگ و تعارف نمى‏كنيم؛ دو ديگر اين كه به هنگام اداى احترام كلاهمان را از سرمان برمى‏داريم، و اين كار در نظر آنان نوعى بى‏ادبى و بى‏احترامى به شمار مى‏رود؛ و فقط ممكن است درباره افراد مادون يا بستگان و خويشاوندان انجام بگيرد.

ايرانيان دست راست را بر دست چپ مزيّت مى‏دهند، و دست چپ ما دست راست همه مردمان مشرق‏زمين است. مى‏گويند كورش كبير نخستين كسى بود كه بزرگان را به نشان حرمتگزارى و تجليل طرف چپ خود مى‏نشاند زيرا طرف چپ ضعيف‏تر از طرف راست و آسيب‏پذيرتر است.

رسم ايرانيان بر اين است كه در همه عيدها و سوگواريها با آداب تمام به ديدار هم مى‏روند. بزرگان توقّع دارند هر زمان برايشان مصيبتى وارد مى‏شود كوچكتران به منظور تسليت گفتن و دلدارى دادن، از آنان ديدن كنند، همچنين در اعياد به ديدارشان بروند و مباركباد و تهنيت بگويند. از آن پس بزرگان به بازديد كوچكان مى‏روند.

منسوبان دربار صبح و بعدازظهر به دولتسراى وزيران مى‏روند تا هنگامى كه آنان به دربار مى‏روند همراه ايشان باشند. در چنين موارد اين افراد را در تالار بزرگى جا مى‏دهند؛ براى آنان چاى و قليان مى‏آورند و به انتظار مى‏نشينند تا آقا از اندرون به درآيد. همين كه وارد تالار مى‏شود حاضران به نشان حرمتگزارى از جاى خود برمى‏خيزند و بى‏حركت برپا مى‏ايستند. آن‏گاه وزير اندكى سر خود را پايين مى‏آورد، و بدين علامت نسبت به همگان ابراز عطوفت و عنايت مى‏كند. حاضران نيز هر يك به نوبت خود هرچه بيشتر و بهتر تفقّد وزير را سپاسگزارى مى‏كنند. آن‏گاه خداوند جاه و منصب در جايگاه خاص خود مى‏نشيند و به گوشه چشم به حاضران اجازه نشستن مى‏دهد، و چون هنگام رفتن فرا رسد از جا برمى‏خيزد، و پيش از همه از در خانه بيرون مى‏رود. ديگران به دنبالش مى‏روند. در طىّ راه وى همواره پيشاپيش همه حركت مى‏كند. تمام بزرگتران به همين آيين از كوچكتران پذيرايى مى‏كنند. امّا هنگام ديدار و پذيرايى از افراد هم‏شأن و هم طبقه خود يا آنان كه شخصيّت و پايه برتر دارند تعارفات و احترامات بيشتر به‏جا مى‏آورند. وقتى كه وارد مى‏شوند به آنان خوشامد مى‏گويند، و پيش از آنها نمى‏نشينند، و آن‏گاه كه مجلس به پايان مى‏رسد پس از همه از در بيرون مى‏روند. خداوند خانه هميشه بالاى مجلس مى‏نشيند، و وقتى مى‏خواهد در مجلس نسبت به كسى ادب و عنايت خاص كند او را نزد خود مى‏خواند، امّا جاى خود را به كسى تعارف نمى‏كند زيرا مخاطب آن را نوعى توهين و بى‏احترامى به خود تلقّى مى‏كند؛ و اگر بخواهد نسبت به يكى از حاضران نهايت درجه احترامگزارى كند از جاى خود برمى‏خيزد، و پايين دست وى در كنارش مى‏نشيند.

وقتى كسى به بازديد شخصيّت بزرگى كه در تالار خانه‏اش آماده پذيرايى نشسته مى‏رود رسم براينست كه آرام و بى‏صدا وارد اتاق مى‏شود، در اولين جاى خالى برپا مى‏ايستد، پاهايش را كنار هم جفت مى‏كند، دست به سينه مى‏ايستد، سرش را اندكى پايين مى‏گيرد، نگاهش را مترصّد اجازه نشستن مى‏كند، و همين كه با اشاره دست و سر چنين اجازه‏اى به او داده شد مى‏نشيند.

امّا اگر بزرگ‏ترى به ديدن كسى رفت صاحب‏خانه به محض ديدن وى از جا برمى‏خيزد، به سوى وى پيش مى‏رود و چنين مى‏نمايد كه به پيشبازش روان شده است. در موقع ورود افراد هم‏مقام صاحب‏خانه نيم‏بلند مى‏شود، و اگر مادونى درخور احترام بر او وارد شود فقط از جاى خود مى‏جنبد و چنان مى‏نمايد كه قصد برخاستن داشته است.

حاضران در مجلس هنگام ورود كسى به تالار نبايد از جاى خود برخيزند مگر آن كه صاحب‏خانه به احترام وى از جا بلند شود، يا سبب خاصى برخاستن ايشان را ايجاب كند.

در ايران نشستن در مجالس آداب خاصى دارد. در حضور كسانى كه احترامشان واجب و لازم است زانوان را به زمين مى‏زنند، و روى دو قوزك پا مى‏نشينند. در مجلس متشكل از همسايگان طرز نشستن راحت‏تر است. بدين‏سان كه ساق پاها را به طرف داخل به صورت متقاطع در مى‏آورند و بدن را راست مى‏گيرند. اين قسم نشستن را چهار زانو مى‏گويند، زيرا دو زانو و دو قوزك پا روى زمين قرار مى‏گيرد.

دوستان و بستگان در چنين مجالس يكدگر را به راحت نشستن دعوت مى‏كنند، يعنى هرگونه مى‏خواهند ساق پاهاى خود را به حال متقاطع درآورند. اما اگر يك نيمه روز هم در جاى خود بنشينند وضع نشستن خود را تغيير نمى‏دهند.

مردمان مشرق زمين هنگامى كه در مجلسى مى‏نشينند كمتر از ما مى‏جنبند و بى‏تابى و بى‏قرارى از خود نشان نمى‏دهند. آنان موقر و متين مى‏نشينند، به بدن خود تاب و پيچ نمى‏افگنند و حركات ناموزون و نامأنوس نمى‏كنند، مگر اين كه براى رفع خستگى به بدن خود حركتى بدهند؛ و براى تأييد يا نفى گفتار و عقيده كسى از حركات دست و سر كمك نمى‏گيرند، حركاتى كه در چنين موارد از ما ظاهر مى‏شود مايه شگفتى آنهاست، و مى‏گويند از اشخاص متين و موقر چنين حركات ناخوشايند سر نمى‏زند.

ظاهر ماندن نوك پا به هنگام نشستن نيز نشان بى‏ادبى است. به همين سبب وقتى مى‏نشينند سرپاى خود را زير دامن جامه خود مى‏پوشانند.

سلام را همراه با فرود آوردن سر به‏جا مى‏آورند. گاهى نيز دست راست خود را لحظه‏اى به دهان تكيه مى‏دهند، و اين رسم بيشتر ميان دوستان معمول است كه مدتى دراز يكدگر را نديده‏اند. و وقتى كسى از سفر دور و دراز برمى‏گردد بستگان و دوستان خود را در نخستين ديدار پس از ورود يا در مواردى خاص مى‏بوسد و دمى در آغوش مى‏كشد.

آداب معاشرت و نشست و برخاست ميان ايرانيان چنان است كه به بعض آنها اشاره شد؛ اما آيين سخن گفتن آنها بسى دلنشين‏تر، ملايم‏تر و مهرآميزتر و مردمى‏تر مى‏باشد. در وقت پذيرايى به كسى كه به ديدارشان آمده با گشاده‏رويى و لبخندى نوازشگر مى‏گويند: خوش‏آمدى، صفا آوردى؛ جاى شما خالى بود؛ يعنى‏هيچ كس را آن قابليّت و سزاوارى نيست كه هنگام غيبت شما جايتان را بگيرد؛ و تعارفات و خوشامدگوييهايى همانند اينها بر زبان مى‏آورند. و من به تأكيد تمام دگربار مى‏گويم به تحقيق و بى‏هيچ شك و ترديد ايرانيان مهرورترين و خونگرم‏ترين و با صفاترين ملتهاى سراسر گيتى مى‏باشند. حركات و رفتارشان همه زيبا و شايسته و پسنديده است. هوشمند، بلند انديشه و سريع الانتقالند. نرم‏گو، لطيفه‏پرداز، شيرين‏بيان، و ملايم طبعند. سخن پرداخته و سخته و سنجيده مى‏گويند. ناشدنى است سخنى بر زبان آورند كه موجب رنجش و ملال كسى شود. و اگر ناچار شوند خبر بدى به كسى بگويند تلخى و ناهموارى آن را با آوردن كلمات و عبارات دلنشين و شيرين مى‏كاهند. مثلا اگر بخواهند خبر مرگ كسى را بدهند مى‏گويند باقى عمر خود را به شما بخشيد؛ يعنى مى‏توانست مدتى دراز همچنان زنده بماند، اما از بس شما را دوست مى‏داشت باقى عمرش را به عمر شما افزود.

در اين‏باره داستان كوتاه و ساده‏اى شنيده‏ام. مى‏گويند: شاه عباس بزرگ كه شهريارى تيزهوش بود خرس سفيدى را كه برايش از مسكوى هديه آورده بودند به تفنگچى دربارش داد تا نگهداريش كنند، زيرا بر اين گمان بود كه وى بهتر و بيش‏تر از متصديان باغ‏وحش در محافظتش اهتمام مى‏ورزد. اتفاق را پس از مدتى نه بسيار دراز خرس موصوف تلف شد. شاه از اين واقعه آگاه شد و خواست از علّت و چگونگى تلف شدن خرس آگاه شود. تفنگچى‏باشى را احضار كرد و از او پرسيد حال خرس سفيد چه‏طور است؟ وى جواب داد: اعليحضرتا، باقى عمرش را به شما بخشيد. پادشاه از جواب او به خنده درافتاد و گفت شما خودتان يك خرس هستيد كه مى‏خواهيد عمر يك حيوان به عمر من افزوده گردد.

نزديك به همين مضمون داستان ديگرى نيز مى‏گويند. آن را نيز مى‏آورم تا چگونگى سخن گفتن ايرانيان روشن‏تر شود. شاهنشاه در طول كوه صفّه واقع در يك فرسنگى اصفهان گردش مى‏كرد. پاره ابرى تيره رنگ نزديك تخته سنگ عظيمى ظاهر شد. شاهنشاه به تفنگچى‏باشى سابق الذكر فرمود: به اين پاره ابر سياه كه تا نوك اين تخته عظيم فرود آمده نگاه كن، درست مانند كلاه لبه‏دار فرنگيهاست، و اين نامى است كه مردمان مشرق زمين روى مسيحيان اروپا گذاشته‏اند. سردار بى‏درنگ جواب داد: درست مى‏فرماييد، ان شاء الله فرنگستان را فتح مى‏فرماييد؛ و شاهنشاه در حالى كه مى‏خنديد در پاسخش فرمود اين چگونه ممكن است، من كه از گرفتن‏ عثمانى كه همسايه ماست عاجزم چه‏طور مى‏توانم فرنگستان را كه با ما دو هزار فرسخ فاصله دارد بگيرم.

ايرانيان هنگام عرض تسليت به مخاطب مى‏گويند: سر شما سلامت باشد؛ و غرض از اين گفته اينست كه بقاى شما در نظر من چندان مغتنم و گرامى است كه اگر شما سلامت باشيد و ديگران بميرند، براى من مهم نيست.

القاب و عناوين و تعارفاتى كه ايرانيان در اقسام نامه‏نگارى اعم از مكاتبات رسمى و جدّى، واقعه‏نويسى، و نامه‏نگارى به كار مى‏برند بسيار بار دامنه‏دارتر و سنجيده‏تر از جملات و كلماتى است كه در تعارفات زبانى در ميان مى‏آورند؛ و چون در فصول آينده درباره چگونگى آنها به تفصيل سخن مى‏كنم در اين‏جا بدين نكته اشاره مى‏كنم كه ايرانيان كتابى دارند كه در آن عناوين و روش نگارش كليّه مراسلاتى كه به صاحبان مناصب و مشاغل مختلف از صنعتگر گرفته تا شاه نوشته مى‏شود درج شده است. و اين كتاب را ترسّل مى‏نامند يعنى روش و آيين نگارش.

منشيان و نامه‏نويسان آن قواعد و عناوين را از بر مى‏كنند. من گزيده‏اى از آن كتاب را در اين‏جا نمى‏آورم، زيرا نمونه‏هايى از منشآت معمول را در نخستين مجلدات اين سفرنامه آورده‏ام، و در فصلهاى آينده نيز نمونه‏هاى ديگرى خواهم آورد.

از جمله آداب سخن گفتن ايرانيان اين است كه چه از زبان خود يا ديگران سخن گويند هميشه ضمير سوّم شخص به كار مى‏برند. آلمانيها نيز بر همين طريق‏اند.

ايرانيان با همه ادب و نزاكتى كه دارند هيچ كارى را به خاطر مردمى و رادى و مردانگى انجام نمى‏دهند، و اين فضيلتى است كه بر اطلاق در مشرق‏زمين ناشناخته مانده است. زيرا جسم و سرنوشت و مايملك مردمان اين بخش از جهان در اختيار افرادى مطلق العنان و قاهر است كه تابع اهواء و اميال خويشتنند، لاجرم آراء و افكار و اعمال همه به نوعى به برده و بندگان مانند است. بدين معنى كه آنچه مى‏كنند يا نمى‏كنند متأثر و ناشى از اميد يا بيم است، و آسان تصوّر و باور نمى‏كنند در پهنه گيتى كشورهايى وجود دارد كه در آن‏جاها مردمانى زندگى مى‏كنند كه بسيار كارهاى خوب را تنها به خاطر اين كه كار خوب فى نفسه و بالذّات پسنديده و ستوده و مايه التذاذ روح است انجام مى‏كنند، و از زشتكارى مى‏پرهيزند، از آن‏كه عمل زشت بالطبع ناستوده و قبيح است؛ و هيچ عاملى جز انديشه‏هاى متعالى و نيّت خير آنان را از عمل بد بازنمى‏دارد و به كار خير نمى‏خواند. به سخن ديگر اميد به جلب سود و دفع‏ زيان مادى آنان را بدين امور برنمى‏انگيزد. اما مردم مشرق‏زمين به اين مايه تفكرات و فضايل اخلاقى و انسانى آشنا و مأنوس نمى‏باشند. يعنى كار نيك را در برابر گرفتن مزد انجام مى‏دهند.

ميان ايرانيان ضرب المثلى بدين مضمون سائر است: از نزد قاضى همان‏گونه بازمى‏گردند كه رفته‏اند. يعنى اگر دست خالى نزد قاضى بروند مراد نايافته باز مى‏گردند. بى‏چيزترين و تيره‏روزترين كسان، آنان كه به روز خورشيد و به شب ستاره ندارند وقتى براى عرض حاجت نزد بزرگان مى‏روند بايد هديه‏اى تقديم كنند.

صاحبان مناصب طراز اول از قبول هر تحفه هر چند ارزان بها باشد از قبيل جوجه و ميوه، خوددارى نمى‏ورزند. هركس هرچه بيشتر در دسترس دارد، و متناسب با كار و حرفت اوست، مى‏دهد. و آن كه شغل و پيشه ندارد پول نقد تقديم مى‏كند. هديه گرفتن نه تنها در نظر بزرگان زشت و مذموم نيست، بل‏كه از جمله افتخارات آنان به‏شمار مى‏رود، و زمان گرفتن آن را به عمد هنگامى تعيين مى‏كنند كه جمعى در مجلس حاضر باشند. اين رسم از زمانهاى قديم در جهان معمول و مرسوم بوده، و چون اكنون در نظر اروپاييان عادت و عملى سخت نكوهيده، و مخالف شؤون انسانى است نمى‏خواهم از آن دفاع كنم و بگويم هديه دادن و هديه ستاندن هرگونه تعبير و تفسير شود كارى غيرعاقلانه نيست، اما ناچارم به اين نكته اشاره كنم اگر بزرگان ايران هديه مى‏پذيرند به آورنده هديه دير يا زود خدمت مى‏كنند، و در صورت توانايى مرادشان را برمى‏آورند. گفتنى است كه فرودستان غالبا به مناسبت فرا رسيدن عيد يا مناسبتهاى ديگر بى‏آنكه آشكارا تقاضايى كنند، هديه‏هايى به اربابان خود تقديم مى‏دارند.

ايرانيان نه گردش را دوست دارند و نه مسافرت را. درباره گردش بر اين اعتقادند كه اين، يكى از بيهوده‏كاريهاى اروپاييان است، و رفت‏وآمد بى‏دليل در خيابانها، هرزه‏گردى و نشان كمبود شعور است. انسان بالغ و عاقل زمانى براى رفتن به جايى به حركت درمى‏آيد كه در آن سودى و خيرى تصور كند، و وقتى به مقصد رسيد براى انجام دادن كارش درنگ كند، و پس از حصول مقصود بى‏آنكه قدمى پيش نهد، بازگردد.

اين طرز انديشه و تفكّر بى‏گمان مولود محيط زيست آنهاست كه معتدل‏تر و مساعدتر از سرزمين اروپاييان است. ما كه در منطقه شمالى زندگى مى‏كنيم‏ به اقتضاى محيط، خونمان از خون آنها بيشتر و پرجوش‏تر است. افزون بر اين بخشى از آن قسمت خون آنان كه مولد هيجان، و نشاطانگيز است بر اثر تعرّق از ميان مى‏رود.

بنابراين در معرض تحريكها و جنبشها و هيجانهاى مفرط كه ايجاد نگرانى و دلواپسى مى‏كنند، قرار نمى‏گيرند. بنابراين آنان كه بدين عوامل و بسيارى از غوامض زندگى ما آشنايى ندارند، ورزش و گردش را كه ما براى كاستن چنين دردها يافته‏ايم و برگزيده‏ايم حقير و سبك مى‏شمارند. شگفت اين كه عدم تحرك و گردش و پياده‏روى كاملا به وجودشان سازگار است، و اسب‏سوارى بهتر از پياده‏روى به حالشان مى‏سازد.

زنان و خواجگان بر اطلاق هميشه خانه نشينند. يا لميده‏اند، يا نشسته‏اند؛ هرگز ورزش نمى‏كنند، اما عدم تحرك در وجودشان اختلالى پديد نمى‏آورد. مردان براى رفتن از جايى به جاى ديگر بر اسب سوار مى‏شوند و پياده نمى‏روند؛ و اگر اتفاقا بروند پياده‏روى‏شان براى تفريح و تفنن است نه براى حفظ تندرستى. من بر اين اعتقادم كه محيط پديدآورنده و موجد عادات و اخلاق و اميال اقوامى است كه در آن محيط زندگى مى‏كنند؛ و اختلاف عادات و تمايلات اقوام مختلف بيش از اختلاف محيط زيست آنها نمى‏باشد.

امّا جهانگردى در نظر ايرانيان بسى ناشناخته‏تر و نامفهوم‏تر از مسافرت مى‏باشد. ما اروپاييان به ديدن اقوام مختلف و شناختن رسوم و اخلاق و آداب، و طرز زندگى ملل و طوايفى كه در سرزمينهايى دور از ما زندگى مى‏كنند، و شنيدن زبان و حرف‏زدنشان هر چند به آنها اندك آشنايى نداريم، شوقمنديم. اما ايرانيان به جهانگردى و فايده‏هاى آن هيچ آگاهى ندارند.

زمانى كه كمپانى فرانسوى هند شرقى نمايندگانى به دربار شاهنشاه ايران فرستاد، پادشاه فرانسه نيز دو نفر آقايان لالن و بولاى را كه هر دو اتفاقا افرادى نامستعد و بى‏لياقت بودند، همراه ايشان كرد. در معرفى‏نامه‏شان نوشته شده بود كه اين دو از نجيب‏زادگان كشور فرانسه و مشتاقان جهانگردى مى‏باشند كه همراه نمايندگان كمپانى به عزم سياحت دنيا مى‏آيند؛ پادشاه فرانسه از اين موقع مناسب استفاده مى‏كند، و توصيه نمايندگان كمپانى را به اعليحضرت شاهنشاه ايران مى‏نمايد.

و من هنگامى به ايران رسيدم و وارد پايتخت شدم كه اين آقايان براى پيشبرد مقاصد خود مشغول فعاليّت بودند. وزيران و درباريان غالبا درباره امور آنان با من سخن مى‏گفتند، و از آغاز امر دريافتم كه نحوه نگارش و مندرجات نامه پادشاه فرانسه خوشايندشان نبوده است. يكى از موجبات عدم رضايتشان اين بود كه در نامه صريحا درج شده بود كه مكتوب فقط برحسب تصادف نوشته شده است؛ و وزيران از من پرسيدند در اروپا پادشاهان عظيم الشأن اين قدر بى‏قدر مى‏نمايند كه براى نامه فرستادن به آنان از وجود افراد با شخصيتى استفاده نمى‏كنند و نامه‏شان را وسيله سيّاح مى‏فرستند؟ شگفت اين كه وزيران بيشتر به گفته‏ها و توضيحات نجيب‏زادگان مشتاق جهانگردى توجه داشتند، و چون مترجمان خود به مفهوم جهانگردى، و نتايج حاصل از آن هيچ آشنايى نداشتند، و ترجمه گفته‏هاى آنان را به درستى و تمامى نمى‏دانستند، لاجرم مقاصد اصلى آنان در نظر وزيران مبهم مانده بود، و از من مى‏پرسيدند: آيا باور مى‏توان كرد و ممكن است ميان اروپاييان كسانى پيدا شوند كه رنج سفر دو سه هزار فرسنگ را با همه مخاطرات و سختيهايش تنها به اين سودا تحمّل كنند كه ببينند و بدانند قيافه و هيكل ايرانيان چگونه است، و چه‏طور زندگى مى‏كنند؛ و نيّت و قصد ديگر در سر نداشته باشند.

چنان كه من دريافته‏ام ايرانيان بر اين باورند كه مرادمندى و كسب فضيلت، و بهره‏يابى هرچه بيشتر از نعمتها، درماندن خانه و سكون و آرامش حاصل مى‏شود؛ و سفر كردن وقتى ضرورت مى‏يابد كه سودى از آن به دست آيد. و بر اين اعتقادند همه بيگانگانى كه به ايران مى‏آيند اگر بازرگان يا صنعتگر نباشند بتحقيق جاسوسند، و همه بزرگان بايد از ديدار و پذيرايى كردن با بيگانگان به جدّ بپرهيزند؛ و اگر جز اين كنند خيانتگرند.

اين باورها و نظرات ايرانيان مولود بى‏خبرى مطلق آنان از وضع زندگى اقوام ديگر است. آنان جغرافيا نمى‏دانند، و هيچ‏گونه نقشه جغرافيايى ندارند، و اين بى‏خبرى مولود بى‏علاقگى ايشان به سفر كردن و شناختن ملل ديگر است، و بديهى است در اين صورت نيازى به دانستن فاصله ميان كشور خود و ممالك ديگر ندارند.

ميان ايرانيان با كشورهاى خارجى هيچ‏گونه وسيله شناسايى و آشنايى نيست. نه سفرنامه دارند، نه روزنامه، نه مجله، و نه دفاترى كه در آن نشانى مؤسسات بزرگ، و فحول دانشمندان و بزرگان درج شده باشد. شايد باور كردن اين مطالب در نظر كسانى كه هر روز ساعاتى از عمر خود را به كسب اخبار مى‏گذرانند و آرامش و آسايش‏ خويش را صرف اين كار مى‏كنند، و با دقت و مواظبت تمام سفرنامه‏ها و نقشه‏هاى جغرافيايى را مطالعه مى‏نمايند، دشوار آيد، اما اينها همه حقيقت است. و چنان كه ياد كردم اين‏گونه تحقيقات و مطالعات و شناساييها اصولا با آرامش روحى و فكرى و ذوق و سليقه ايرانيان تضاد و مباينت دارد. وزيران و صاحبان مناصب مهمّ ايران همان‏قدر از اوضاع كلّى اروپا آگاهند كه از وضع كره ماه خبر دارند. به سخن ديگر اطلاعات ايشان حتى نسبت به فرنگيها از حدود ابهامات و تخيّلات درنمى‏گذرد.

بنا به باور اغلب بزرگان ايران فرنگيان در جزيره كوچكى واقع در درياى شمال زندگى مى‏كنند؛ و چون جزيره مسكونى ايشان فاقد هرگونه نعمت است، براى دستيابى به انواع نعمى كه از داشتن آنها محرومند به اطراف جهان پراگنده مى‏شوند مگر به نعمت و دولت برسند.

با همه اين تنگناها و ناهمواريها و دشواريها كه به برخى از آنها اشاره كردم بر اين باورم كه در سراسر روى زمين براى جهانگردى جايى بهتر و مناسب‏تر از ايران نمى‏باشد. زيرا در اين كشور به سبب كمى جمعيت هزينه مسافرت بسيار نيست. افزون بر اين بر اثر مراقبت كامل، راهها امن است و بناهاى مخصوص اقامت موقت مسافران در نقاط مختلف همه راه‏ها ساخته شده، و براى سكونت سفركنندگان و تعليف چهارپايان كاملا آماده است. اقامت در اين ساختمانهاى مجهّز رايگان است. جز اينها در سراسر كليّه راههاى هموار و صاف هرجا لازم بوده پلهاى عريض و استوار ساخته شده تا مسافران براى گذشتن از رودها و مسيلهاى ژرفناك، و عوارض مشابه در زحمت نباشند و آسوده‏خاطر بگذرند.

عادت و هدف ايرانيانى كه در جريان داد و ستد يا خدمات دولتى و مشاغل ديگر مى‏باشند اين است كه پس از اندوختن مبلغى پول نقد نخست خانه‏اى براى سكونت خود درست كنند. سليقه و رسمشان چنان است كه خانه ساخته نمى‏خرند، بل‏كه خانه‏اى متناسب با جمعيت و احتياجات خود مى‏سازند و مى‏گويند همچنان كه لباس دوخته به اندام هر كس راست نمى‏آيد، خانه ساخته شده نيز به كار كسى مى‏خورد كه آن را بنا نهاده است.

در ايران كم‏اند كسانى كه در خانه استيجارى زندگى كنند. حتى افراد تنك‏مايه نيز از خود خانه دارند، و اين موضوع مولود دو واقعيت است. نخست اين كه ايرانيان على الاصول شمّ و ذوق بازرگانى ندارند؛ دوم اين كه دين ايشان قرض‏ سودآور را حرام كرده است؛ و چون طرز ديگرى براى استفاده از پول خود نمى‏شناسند آن را به مصرف خانه‏سازى مى‏رسانند.

پس از درست كردن خانه دومين چيزى كه پولداران ايران مايل به داشتن آنند بازارچه است كه محلّ داد و ستد مى‏باشد؛ و آن دالان سر پوشيده‏ايست كه در دو طرف و سرتاسر آن دكان ساخته شده است. بازارچه را معمولا نزديك خانه خود مى‏سازند، يا برحسب تصادف مى‏خرند، و اين پس از خانه نخستين مستغلات ايشان به‏شمار مى‏آيد. سپس به خريدن يا ساختن گرمابه، پس آن‏گاه به ساختن يا خريدن كاروانسرا مبادرت مى‏ورزند.

ما اروپاييان اين‏گونه تأسيسات را يك ساله يا حدّاقل سه ماهه به اجاره واگذار مى‏كنيم، شگفتا كه ايرانيان اين قبيل اماكن را روزانه به اجاره مى‏دهند، و اجاره هر روز را شبانگاه همان روز مى‏گيرند و به فردا نمى‏افگنند. زيرا اعتمادشان از اين بيش نيست، و بدين‏سبب اين تأسيسات را نزديك خانه خود مى‏سازند تا نوكرشان آسان بتواند هر روز براى گرفتن اجاره مراجعه كند. اما اين طرز اجاره كارى در مورد اشخاص كم‏سرمايه به عمل مى‏آيد و مهلت گرفتن اجاره درباره افراد متمكن و مورد اعتماد ممكن است يك هفته حتى يك ماه به طول انجامد.

اين نكته گفتنى است چون اثاثه خانه مردم مشرق‏زمين محدود و منحصر به لوازم بسيار ضرورى است و ميز و صندلى و تخت‏خواب و قفسه و گنجه و لوازم مفصل آشپزخانه ندارند و مى‏توانند در مدتى كوتاه زودتر از آنچه نزد بعضى اروپاييان معمول است خانه يا مغازه را تخليه كنند، و بگريزند، اعتماد ميان موجر و مستأجر زياد نيست.

آنان كه دارايى بسيار به دست مى‏آورند، و خود و فرزندانشان را بى‏نياز مى‏بينند به ساختن بناهاى عام المنفعه از قبيل مدرسه براى سكونت و تحصيل طلّاب علوم دينى، و بناى كاروانسرا بر سر شاهراهها كه كاروانيان و مسافران رايگان در آنها بياسايند، و ساختن پل و مسجد، و وقف منابع درآمدى كه از محل آن طلاب روزى بخورند، و صدقه داده شود، اقدام مى‏كنند. ايرانيان بناى اين‏گونه آثار را ثواب آخرت مى‏گويند، و بر اين اعتقادند كه اين اعمال خير جارى است و ثوابش بر دوام است.

زيرا آنان كه در كاروانسراها رنج راه را از تن بيرون مى‏كنند، يا از بالاى پل آسان مى‏گذرند، يا طلابى كه در مدرسه سكونت مى‏كنند، و از موقوفاتش روزى مى‏خورند همه در حقّ بانى اين آثار خير دعاى خوب مى‏كنند.

در ايران جز چارپايان و كجاوه وسيله مسافرت نيست. كجاوه همانند گهواره سر پوشيده‏ايست كه زنان اشخاص متمكّن با آن سفر مى‏كنند. كجاوه را دوبه‏دو هركدام در يك طرف شتر يا قاطر مى‏بندند، و من شرح آن را در يكى از فصلهاى آينده مى‏آورم. چون ايران كشورى كوهستانى است، و دشتهاى آن را جابه‏جا نهرها و جويبارها قطع مى‏كند كالسكه و گارى و امثال اينها در آن نيست، و مردم با اسب و قاطر و خرانى كه اغلب تندرو مى‏باشند از جايى به جاى ديگر مى‏روند.

دكانداران و صنعتگران هم مانند ديگران داراى همين قسم مركوب مى‏باشند. فقيران و بيچارگان هرجا كه بايد، پياده مى‏روند. اما شرح بيشتر رسوم و آداب و اخلاق و عادات ايرانيان را به فصول آينده موكول مى‏كنم.

مردمان اين سرزمين مانند ديگر مسلمانان بچه‏هاى خود را چند روز پس از تولد يا مقارن با ختان نامگزارى مى‏كنند؛ و اسامى را از نامهاى ائمه و اوليا و اوصياى دين خود يا اديان حقه ديگر با بزرگان تاريخ خود، يا عناوينى كه بيانگر تقوا و فضيلت باشد انتخاب مى‏كنند. امّا نام خانوادگى اختصاصى ندارند. بعضى افراد نام خود را منسوب به پدر، يا پسرى كه درآينده خواهند داشت، مى‏كنند، مثلا مى‏گويند: پدر فلان يا پسر فلان: مانند ابراهيم بن يعقوب، يا محمد ابو على؛ و اين‏گونه نامگزارى از زمانهاى قديم معمول بوده است. چنان كه در تورات نام چند تن از پادشاهان سوريه بن عداد، يعنى پسر عداد؛ و اسم چند نفر از سلاطين فلسطين ابى ملك، يعنى پدر ملك آمده است. همچنين بعضى اشخاص به چند كنيه مأخوذ از نام پدر و پسر، حتى پسران متعدد خود شهرت داشته‏اند، چنان كه الرشيد پنجمين خليفه عباسى به چند كنيه از جمله: ابو جعفر، ابو محمد، مأخوذ از نام دو پسر خود معروف بوده است. گاهى نيز تخلص خود را شغلى كه به آن شهرت يافته‏اند، يا پدرانشان در آن حرفت معروف بوده‏اند مى‏گذارند، مانند: محمّد خياط، سليمان عطار، جواهرى، استانبولى.

آنچه به نظر جالب و درخور تحسين و آفرين مى‏نمايد اين است آنان كه پس از سالها سعى و عمل صاحب دارايى بسيار مى‏شوند، و در اجتماع مقام و نفوذ و اعتبار فراوان مى‏يابند، يا صاحب مناصب و مقامات معتبر مى‏شوند عناوين قديم خويش را مباين شؤون تازه خود نمى‏دانند، و آن را رها نمى‏كنند. به عبارت ديگر آنچه در نظر ايرانيان مايه اعتبار و سرافرازى است دانش، شغل، مقام و مهم‏تر از همه دارايى است، و كم‏اند كسانى كه به دودمان خود مى‏بالند. اما در مشرق‏زمين لازم نمى‏آيد كه عناوين مردم با مقام و اعتبار و موقعيت خانوادگى آنان نسبت و مناسبت داشته باشد، و هركس و گرچه در مرتبت نازل باشد مى‏تواند عنوان فخيمى مثل خان، ميرزا، سلطان و شاه براى خويش انتخاب كند. مانند داوود خان، ابراهيم سلطان، اين عناوين در اين موارد معانى شاخصى ندارند، اما طرز به كار بردن آنها آزاد نيست.

بعضى از اين عناوين را نبايد مقدم يا مؤخر بر اسم آورد. مثلا نشاندن عناوين خان و سلطان و شاه پيش از اسم، و لفظ ميرزا پس از اسم مجاز نيست. چه ميرزا دلالت بر انتساب به خانواده سلطنت دارد و به معنى شاهزاده است، و افراد منسوب به دودمان سلطنت اين كلمه را در آخر اسم خويش درمى‏آورند.

نكته شگفت‏انگيز ديگرى كه آسان باور نمى‏توان كرد اينست كه ايرانيان از داشتن نامى كه عنوان بندگى داشته باشد به خود مى‏بالند، و بيشتر درباريان و صاحبان مناصب عالى بدين عنوانها افتخار مى‏كنند. مثلا خود را بنده شاه، غلام يك پيغمبر يا بنده يكى از امامان مى‏نامند، و مى‏گويند: ابراهيم قلى‏خان؛ شاه قلى‏خان، و معمولا اين‏گونه اسامى بيشتر مخصوص كسانى است كه مشاغل مهم دارند، يا اميد داشتن مناصب عالى را در سر مى‏پرورانند.

وقتى نوزاد نرينه‏ اى به دنيا مى‏آيد، و اين خبر را كسى به پدر طفل مى‏برد، رسم بر اينست كه پدر نوزاد هرچه در آن هنگام در بر خود دارد به مژده‏رسان بدهد، بشارت‏دهنده مجاز است پس از گفتن اين كلام كه خدا پسرى به شما عنايت فرموده دستار از سر پدر نوزاد برگيرد، و پدر بايد هديه‏ اى قابل به مژده ‏رسان بدهد و دستارش را از او بخرد.

 

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان