منو سایت
تاريخ:سوم تير 1393 ساعت 20:23   |   کد : 609
جامعه شناسي خواندن
چرا رمان ميخوانم؟
علی زمانیان

منتشر شده در سایت عصر نو. ۲۷ و ۲۸ خرداد ۱۳۹۳. (اینجا)

چرا رمان می خوانم؟

علی زمانیان

تاملی کوتاه بر آثار و نتایج زیستن با رمان

در زمانی که رمان می خوانم، به واقع احساس نمی کنم که دارم کتاب می خوانم، بلکه همه ی احساسم این است که دارم زندگی می کنم. رمان، کتاب نیست، زیستنی متاملانه و ساعاتی با خویش بسر بردن است. رمان، پنجره ای به سوی عمیق ترین لایه های وجودی انسان، هستی و زندگی می گشاید، دعوتی است برای دیدن از نزدیک و نه خواندن از دور. بزرگ ترین مزیت رمان در این است که آدمی را مستقیم، بی واسطه و حتی بی حضور استدلال های منطقی و محاسبات عقلانی با کانونی ترین لایه های وجودی مواجه می کند. اگر چه نه همیشه، بلکه عموما چنین است که متعلق اصلی رمان، انسان و زندگی اوست. ترس ها، اضطراب ها، امیدها، نگرانی ها، دردها، رنج ها، شادی ها، عشق ها، غم ها، لذت ها، پرسش ها، سرگشتگی ها، دغدغه ها، تردیدها، تنهایی ها، نفرت ها، آرزوها، و سایر امور وجودشناسانه ی آدمی به زبانی آشنا روایت می شود. رمان، پنهان ترین زوایای روح آدمی را به نحو دردناک برملا و آشوب ها و سرگشتگی های رنج آور را که امکان ظهور نمی یابند، آشکار می کند.

۱- با رمان است که ما با زندگی و تجربه های انسانی، مواجهه ای تامل برانگیز، عمیق و بی نقاب می کنیم. وقتی رمانی را به قصد خواندن شروع می کنیم، پس از اندکی، از منظر ناظر و مخاطب فرود می آییم و احساس می کنیم یکی از بازیگران رمان شده ایم. همراه رنج ها می شویم و رنج می بریم. همراه شادی ها می شویم و شاد می شویم. رمان به تدریج خواننده اش را وادار می کند تا در جهانی که با آن روبرو شده است اتخاذ موضع کند، احساس کند، بیندیشد، و در کنش و واکنش قرار گیرد. خواننده، پس از مدتی احساس می کند رمان سرنوشت او است. رمان، آیینه ای است تا هستی ما را آن چنان که هست، بی ریا و پرده پوشی، بنمایاند. رمان، سرشت و سرنوشت آدمی را در موقعیت های مختلف، پیش چشم تماشاچیان می کشاند. رمان با تقویت قدرت تخیل، سبب بروز عواطف و احساساتی گسترده می شود.


چه کسی می تواند رمان "گرسنه" (کنوت هامسون) و "آس و پاس ها" (جورج اورول) را بخواند و فلاکت گرسنگی و آثار وحشت آور آن را دست کم برای ساعاتی احساس نکند. آن کس که با "آخرین روز یک محکوم" (ویکتور هوگو)، همراه می شود، انواع حالات و اصناف تلاطمات و دل آشوبه های محکوم به مرگ را تجربه می کند. زندانی، آنگاه که به سمت سکوی اعدام می رود، احساس خود را بر ما فاش می سازد تا به گفته خود، راه فراری بر اضطراب خویش بیابد. رمان"زن سی ساله" (دوبالزاک)، ناکامی و ناخرسندی عمیق از زندگی زناشویی را در پنهان ترین لایه های ذهن و روان آدمی جستجو می کند.


تولستوی، در ترسیم لحظات و دقایق "مرگ ایوان ایلیچ"، ترس از مرگ، تنهایی و بی معنا شدن زندگی را به نحو هولناک به رخ خواننده می کشد. با مرگ ایوان ایلیچ، مرگ، مساله ای نه برای اندیشیدن، بلکه برای زیستن می شود. در این رمان است که به ما می فهماند، آن هنگام که مرگ در چشم مان خیره می شود، هیچ چیز دیگر باعث نمی شود او را نبینیم و پشت او پنهان شویم. هیچ چیز نمی تواند ما را از مرگ غافل کند. همان گونه که ایوان ایلیچ می بیند که دارد می میرد و احساس درماندگی دست از سرش برنمی دارد. "داستایفسکی"، مصایب و رنج آدمی را چون تابلویی ظریف بر تارک هستی می نشاند. در رمان "مرد زیر زمینی" از یک آگاهی بزرگ وحشت آور و از وزن این آگاهی و دانایی( که بر شانه های مرد زیرزمینی سنگینی می کند)، سخن می گوید. در "جنایات و مکافات"، ما را به آن سوی مرزهای اخلاق می کشاند. در هم شکستن وجدان و تضاد و ابهام درونی راسکول نیکف (شخصیت اصلی رمان)، خواننده را به موقعیت استیصال می برد، جایی که رنج گناه را بر دوش می کشد. داستایفسکی، در رمان "خاطرات خانه ی مردگان"، ما را به اردوگاه کار اجباری در سیبری می برد و جهانی دردناک را در آن سرما و گرسنگی و ستم به روی ما می گشاید. زیستن در شرایط هولناک را ترسیم می کند، تا یادآوری کند "تاریخ، یعنی آدمیان، زاده می شوند، رنج می کشند ومی میرند". (تاریخ در ترازو)


اونامونو، در داستان "قدیس مانوئل نیکوکار شهید"، (کتاب هابیل)، به شرح احوال و افعال "دن مانوئل" می پردازد. کشیشی که مردم را دوست داشت و در تمام اوقات در خدمت مردم بود و با آنها رنج می کشید. با همگان در نهایت مهربانی و ملاطفت رفتار می کرد، کشیشی که "همه ی عمرش را در سر و سامان دادن به ازدواج های شکسته بسته، و به راه آوردن فرزندان ناخلف، یا آشتی دادن پدر و مادر با فرزندان گذرانده بود و از همه بدتر می کوشید که آزردگان روحی را تسلی و کسانی را که مشرف به مرگ بودند آرامش ببخشد."


دن مانوئل با صدایی محزون و ملکوتی اش دعا می خواند و نیایش می کرد. می گریست و شنوندگانش را به گریه وادار می کرد و چندان که شوری در جمع می افتاد و تارهای روح شان را به اهتزاز در می آورد. "هنگامی که در جمعه ی پیش از عید پاک می خواند: الهی، الهی! چرا مرا ترک کردی؟ (انجیل متی، باب بیست و هفتم، آیه ۴۶)، شیون در انبوه خلق می افتاد، به سان باد شمال که بر آب های دریاچه می وزید. گویی به صدای عیسی مسیح گوش فرا می دهند." اما چنین کشیشی تمام عمر را در فراز و نشیب بی ایمانی و لحظات دردناک تناقضی درونی دست و پا می زد. چونان مسافری سرگشته و پریشان بود و جدالی بی پایان و نزاعی عمیق روحش را در هم می کوبید. وقتی دعا می خواند و به این بند از دعا می رسید که: من به رستاخیز بدن ها و حیات ابد ایمان دارم، صدایش را آهسته می کرد و در حقیقت او خاموش می شد. "اونامونو" در این داستان، وضعیت تراژیک تناقضی سهمناک و رنج آور از تردیدی جانکاه را به نمایش گذاشته شده است. همان تردیدی که گاهی بر جان ما می وزد و طوفانی در پهنه ی زیستن مان می افکند.


وقتی وارد "خانواده ی تیبو"( روژه مارتن دوگار) می شویم، از سویی با عصیانگری و از سوی دیگر با سرگشتگی ژاک به عنوان نماینده ی یک نسل مواجه می شویم که در قالب های سنتی و تعریف شده ی زندگی نمی گنجند و چون بیگانه ای می زید و چون عصیانگری از میان می رود. هم چنان که وقتی با "بچه های آربات" (آناتولی ریباکوف) و دکتر ژیواگو( ) آشنا می شویم، با زندگی سخت و تلخ یک نسل مواجه می شویم که جز عصیان راهی پیش پای خود نمی بینند. شورشیانی که علیه وضع موجودشان دست به اعتراض می زنند. "رنج دلدادگی" (آندره موروآ) را عمیقا در "کشیش دهکده" (آندره ژید) می یابیم و با اندوه عشق در لایه های وجودی آدمی همراه می شویم. "رنج های ورتر جوان" (یوهان ولفگانگ گوته)، ما را با رنجی بزرگ و عمیق آشنا می کند. ورتر جوان برای دوستش می نویسد: من نه از آن بدبختی های گاه و بیگاه جهان بزرگ، از آن سیل هایی که دهکده های تان را می شوید و می برد و آن زمین لرزه هایی که شهرهای تان را به کام خودش می بلعد، می سوزم و رنج می برم، که قلبم از آن نیروی فرساینده ای از پا درمی آید که در بطن کائنات نهفته است و هرگز و هیچ گاه چیزی نیافریده که همسایه و همجوار و یا خویشتن خویش را ویران نکند. از همین است که هراسان و منگ به راه خودم می روم و در همه طرف در آسمان و زمین و نیروهای پرجنب و جوش آن ها جز هیولایی جاویدان در کار بلع و گرم نشخوار نمی بینم.


نتیجه این که: رمان، با به نمایش گذاشتن موقعیت های مختلف زندگی از عشق ورزی تا کین ورزی، از خودخواهی تا از خود گذشتگی و.... سبب می شود که خواننده، عمیقا و با تمام وجود با این موقعیت ها مواجه شود و وضع و حال انسان و لایه های ناپیدای زیستن را در هر یک از این موقعیت ها مشاهده کند. از این رو رمان، نوعی انسان شناسی از نوع دیگر است. تجربه ی وضع و حال آدمیان در شرایطی که ممکن است خود او تا کنون در آن قرار نگرفته باشد. فهم رفتار و احوالات انسان و یا انسان هایی است که در چرخه ی سرنوشت در هم پیچیده شدند و رفتند. با درک عمیق و همدلانه از دقایق زندگی آدمیان در شرایط و زمان های متفاوت، ویژگی های مشترک میان آدمیان را در می یابد.


مهمتر این که، رمان، توانایی همدلی با دیگران را افزایش می دهد. همدلی یعنی خود را جای دیگری گذاشتن و جهان را از پشت عینک دیگری نگریستن و احساسات و عواطف دیگری را در خود احساس کردن. از این رو رمان، به نمودار شدن جهانی انسانی تر یاری می رساند. شفقت ورزی و همراهی کردن با دیگران را از جهت روان شناختی تسهیل می کند. این سخن بدان معنا است که یکی از آثار روان شناختی زیستن با رمان، حس عطوفت، ملاطفت با دیگران و شفقت ورزی با خلق است. زیرا دقیقا در می یابد زیستن با رنج چه طعم تلخی دارد، در می یابد فقر چه وحشتناک و از دست دادن چه توان فرسا است. تنهایی آدمی را حس می کند و در می یابد"تنهایی دم مرگ"(نوربرت الیاس)، چه حس غریبی در آدمی برمی انگیزد. ایوان ایلیچ، " تنها در دل شهری شلوغ، تنها میان دوستان و خانواده های فراوان، تنها چنان که تنهاتر از آن، نه در ته دریا ممکن بود و نه روی زمین. در این تنهایی هولناک، فقط در خیال زندگی می کرد و گذشته ی خود را واکاوی می نمود"، احساس می کرد از یک سراشیبی می لغزد و سقوط می کند و زندگی از زیر پایش خالی می شود.


رمان، حساسیت عاطفی و همدلی را بتدریج در رگ و پی آدمی می دواند و ساختار روان شناختی را تغییر می دهد. بنابر این، اولین اثر رمان خواندن و رمان زیستن، خیزش عاطفه در کویر روح آدمی است. و البته اثری نیک و به غایت مهم است.

۲- همان گونه که اشارت رفت، رمان به رشد و تقویت حساسیت های عاطفی S انسانی و در نتیجه نرم خو شدن آدمی، یاری می رساند. علاوه بر این گونه حساسیت های انسانی، آثار و نتایج دیگری هم به دنبال دارد که عبارت است از: حساسیت های شناختی S ادراکی. حساسیت های ادراکی S شناختی، به اجزا زیر قابل تقسیم و صورت بندی است:


الف) رمان، با شرح و روایت لحظه لحظه ی زندگی و توقف بر تمام نکات و اموری که در نظر دیگران ممکن است بی اهمیت جلوه کند، نشان می دهد که باید هستی، انسان و زندگی را با دور کند، به آهستگی و با تامل به تماشا نشست. رمان به حساسیت های دقیق نسبت به شیوه های مختلف زندگی و ریزبینی هایی که در حالت طبیعی، کمتر می توان به آن دست یافت، دامن می زند. در همین دقت ورزی های بسیار عمیق است که فهمی درست و ادراکی وسیع از زندگی و انسان ایجاد می شود. رمان هفت جلدی "در جستجوی زمان از دست رفته" (مارسل پروست)، با توجه به جزیی ترین و ناپیدا ترین وجه زندگی، تماما نتیجه ی به یاد آوردن خاطراتی است که از نوشیدن یک فنجان چای و خوردن یک تکه کیک خلق می شود. "آلن دو باتن" (در کتاب پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند)، معتقد است: "یکی از تاثیرات خواندن کتابی که با چنین دقت وارد جزییات اندک می شود، این است که وقتی کتاب را می بندیم و زندگی عادی مان را از سر می گیریم، ممکن است ما هم دقیقا به این جزییات همان واکنشی را نشان بدهیم که نویسنده اگر در کنار ما بود نشان می داد. ذهن ما تبدیل به راداری می شود که از نو تنظیم شده تا جزییاتی را که در خودآگاه ما سیلان دارد، ضبط کند. توجه ما به سایه روشن های آسمان، به تغییر حالت های یک چهره، به ریاکاری های یک دوست و یا اندوهی نهانی در وجودمان که پیش تر نمی دانستیم وجود دارد، جلب می شود."


رمان، با گشودن چشم های ما به جهان در هم پیچیده انسانی، حساسیتی را تقویت می کند که می توان آن را حساسیت شناختی - ادراکی نام نهاد. حساسیت ادراکی از طریق تفهم جهان انسان ها، سبب می گردد دریافت های ما از محیط فزونی گیرد. در ارتباط فراگیر و عمیق، راه های کسب و شناخت اطلاعات از پدیده بیش تر می شود. بنابراین گستره و عمق شناخت ما را از زندگی و آدمیان وسعت می بخشد. برخی از ابعاد و اضلاع حساسیت ادراکی شناختی، به شرح زیر است:


الف) یکی از ابعاد حساسیت شناختی، دقت در جزئیات و عناصری است که در نگاه اول به نظر نمی رسند. با ممارست در خواندن رمان، دیدن و مشاهده کردن از نوع خاص را تجربه و تمرین می کنیم. با ورزه هایی از این دست، گویی چشم های مان چون میکروسکوپ، شاهد ریز دانه هایی می شود که تا کنون مشاهده نمی کردیم. از این رو رمان، تکنیکی است برای مشاهده ی دقیق عناصر و امور نادیدنی و پنهان در کلیات زندگی و سرنوشت انسان.


روایت پرحوصله ی جزئیات یک موقعیت، یک پدیده، یک رفتار و یا حالات یک انسان در وضعیت های مختلف، سبب آشنا شدن و فهم کیفیت و ماهیت حالات و رفتارها می گردد. به عنوان مثال، وقتی نویسنده ی رمان، چهره ی اندوهگین، افسرده، غمگین و سرخورده ی یک عابر را با ذکر تمام جزئیات بیان می کند، به واقع، خواننده ی رمان را آموزش می دهد که کدام حالت درونی، واجد چه نشانه های بیرونی است. جهان انفس، چگونه در جهان آفاق نمودار می گردد. خواننده از این پس، چهره ی اندوهگین و نشانه های اندوهی را که در چهره انعکاس یافته است، در نسبت با بقیه ی افراد، آسان تر خواهد شناخت. زیرا بارها خطوط صورت، حرکات دست و گردن، خیره شدن چشم ها، سکوت ممتدد و یا گاهی پلک زدن مخصوص یک انسان اندوهگین را با تمام نشانه مرور کرده است. در حقیقت رمان، نشانه شناسی رفتاری و نشانه شناسی حالات آدمی را آموزش می دهد. این همان چیزی است که آن را حس ششم می نامند. حسی که از اندوخته های نهان و نشانه هایی پنهان از جهان عینی، استفاده می کند. نشانه ها، هر یک، حاملان پیام از جهان دست نیافتنی درونند و مجاری کسب دریافت اطلاعات از ابژه محسوب می شوند. بنابر این، رمان، با انبوهی آشکار کردن انبوهی از نشانه ها سبب می شود نشانه شناسی رفتاری تقویت شود و در نتیجه ی دریافت نشانه ها از متعلق شناخت، درک وسیع تر، عمیق تر و درست تری از جهان، انسان و زندگی امکان پذیر می گردد.


ب) از سوی دیگر، رمان با تامل در جزییات، سبب می شود چشم های ما که به سرعت، از روی رویدادها و پدیده ها گذر می کند، از سرعتش کاسته شود، و این گونه می شود که پدیده ها را زیر ذره بین مشاهده ی جزیی نگر می برد. تمرینی است برای آرام مشاهده کردن و از این رو با تمام عناصر یک متن، ارتباط برقرار کردن است. درک جزئیات با مشاهده کردن سریع، همسازی ندارد. ویکتورهوگو در "بینوایان" و یا پروست در رمان خویش با نام "در جستجوی زمان از دست رفته"، و "عقاید یک دلقک"، "قطار به موقع از راه رسید"، "نان آن سال ها" (هاینریش بل) در توصیف جزئیات پرحوصله و بدون عجله، ، شاهکارند. این در حالی است که یکی از شاخصه های انسان مدرن، عجله و سرعت در ریتم رفت و آمد و زندگی روزانه ی خویش است. رمان، ما را به طمأنینه و آرامش فرا می خواند. زیرا هر چه سرعت گذر از پدیده ها بیش تر شود امکان شناخت کمتر می شود و لذت بردن از زندگی کاهش می یابد. برای لذت بردن از جنگل سبز، باید از ماشین پیاده شد و به آهستگی لابلای درختان گام زد و گل ها و درختان را از نزدیک و به آهستگی تجربه کرد. آن چنان که "سیلون تسون" از "جنگل های سیبری" لذت برده است.


ج) پیامد شناسی رفتار، یکی دیگر از نتایج ممارست در مطالعه ی رمان است. زیرا خواننده ی رمان، در آشنایی با زندگی های مختلف و ارتباطات متفاوت که از سوی نویسنده بازنمایی شده است، در می یابد گستره و عمق و مدت آثار رفتاری خاص بر یک شخص چگونه حاصل می شود.

امانوئل روبلس در نمایشنامه "مونتسرا"، نشان می دهد که ما چگونه در چرخه ی سرنوشت دیگران مشارکت داریم و بی آن که بدانیم و حتی آگاه شویم، زندگی شخص یا اشخاصی را به بن بست و رنج می کشانیم. پایان دردناک زندگی کسانی را به نمایش می گذارد که قربانی رفتارهای دیگران بوده اند. نیازی نیست تا آدمی در بدبختی و زندگی سراسر رنج دیگران به صورت مستقیم حضور داشته باشد، بلکه ممکن است که شخص، ناخواسته به منزله ی یکی از عوامل موثر در پرونده ی دردناک دیگران حضور داشته باشد. از سوی دیگر، رمان، با روایت کل زندگی و فراز و نشسیب های آن، این تحذیر را به آدمی می دهد که در محاسبه و پیش بینی رفتار، نباید صرفا به زمان محدود و آثار کم آن بسنده کرد بلکه باید سهم خود را در سلسله ای از کنش و واکنش هایی با آثار دراز مدت مورد مطالعه قرار داد. زیرا در جهان واقعی، یک رفتار هموار واجد یک اثر مشخص و ثابت نیست. در جهان واقعی، یک کنش، الزاما بر روی افراد مختلف، واجد اثر و یا آثار واحدی نیست. و از آن جا که نمی توان همه ی نتایج و آثار رفتار را دقیقا محاسبه نمود و آن را پیش بینی کرد، پس در هر صورت باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و هر رفتار را هر چند به ظاهر غیر مهم، مورد مداقه قرار دهیم. شاید همین رفتار به ظاهر سطحی، سبب زخمی عمیق در سرنوشت کسی گردد. از این رو رمان، نه تنها مجموعه ای از آثار محتمل رفتارها را زیر ذره بین می برد، بلکه اثر رفتار را در پرونده ی کامل یک زندگی نشان می دهد و معلوم می کند که یک رفتار ممکن است در کجای سرگذشت دیگری قرار دارد.

د) آدمی در کمند رویدادها و اتفاقات پیش بینی ناپذیری است که از راه می رسد و خود را تحمیل می کند. این را رمان ها، به خوبی روایت می کنند. به ما می نمایند که این گونه نیست که هستی به دلخواه ما بچرخد. نوعی تزلزل و ناپایداری را به رخ می کشد و این که ممکن است یک رفتار و کنش، به نتایج معکوس بینجامد و در نهایت به ضد خودش تبدیل گردد. گویا ادمی در چنبره ی نیروهایی است که بر او سلطه دارند. رمان، چشم های ما را باز می کند تا مسیر زندگی را با دقت بیش تری بپیماییم و همواره دغدغه ی گریز از مسیر برنامه ریزی شده را داشته باشیم. همان گونه که تولستوی در رمان خواندنی آنا کارنینا، آشوب نگران کننده ی زندگی را باز می کند و نشان می دهد که ممکن است ما به همان درد و رنجی مبتلا شویم که اتفاقا برای درمان آن درد نزد دیگری اقدام کرده ایم.


در رمان آنا کارنینا ابتدا با زنی مواجه می شویم که از خیانت همسرش رنج می برد. و قرار است با پا در میانی خواهر شوهرش ،با همسر خود آشتی کند و به زندگی طبیعی برگردد. خواهر شوهر( آنا کارنینا) که زنی بسیار زیبا و دلفریب است با سفر به خانه ی برادر و با میانجی گری سبب می شود مشکل مرتفع گردد. بعد از حل و فصل دعوا ، در راه بازگشت از خانه برادرش در ایستگاه قطار به افسری بر می خورد. و دقیقا در رویدادی گرفتار می شود که خود او برای رفع آن در خانه ی برادر کوشیده بود. داستان غم انگیز سرنوشتی دردناک که قهرمان داستان بدان در می غلتد. و دردناک تر این که اسیر رویدادی می شود که تا پیش از آن، قصد داشت آن را از زندگی برادرش بزداید. آنا نمی دانست در همان دامی گرفتار می شود که برادرش گرفتار شده بود. در ابتدا احتمال هم نمی داد که ممکن است خود او در دام عشق افتد.

۳- رمان، علاوه بر تقویت حساسیت های عاطفی و افزایش قوه ی ادراکی S شناختی، به افزایش حساسیت های اخلاقی هم منجر می گردد و زمینه های رشد اخلاقی را در جامعه بیش تر می کند. رمان از دو جهت به رشد اخلاق یاری می رساند.


اولا، سبب می شود که قوه ی تخیل آدمی رشد نماید. و همان گونه که "هانا آرنت" بر این باور است، رشد قوه ی تخیل، می تواند به جامعه ی اخلاقی کمک کند و زمینه های اخلاقی زیستن را فراهم نماید. یکی از نتایج شکوفایی قوه ی تخیل، تقویت حس همدلی است. همدلی، یعنی این که من بتوانم خودم را جای دیگری بگذارم و از دریچه ی چشم او به جهان بنگرم و از درون احساس او جهان را احساس کنم. به عنوان مثال، وقتی که من درد و رنج ناشی از بی وفایی دوست را در اعماق وجودم حس می کنم، در آن صورت است که در می یابم که اگر در حق یک دوست، بی وفایی کنم، چه درد و رنج ناگواری را بر او تحمیل خواهم کرد. و چون بر این درد و رنج آگاهی دارم، ممکن است در رفتارهایم تجدید نظر کنم. باید درد را چشیده باشم تا بدان دست نیارم و رمان این درد را دست کم، لابلای روایت زندگی آدمیان نمایان می کند.


ثانیا، رمان به آدمی کمک می کند تا با ورزه های اخلاقی و تمرین های نظری، مهارت در داوری و قضاوت اخلاقی شان افزایش یابد. خواننده ی رمان، مستمرا با چالش های اخلاقی رمان درگیر می شود و به منزله ی داور، ناظر نزاع ها و درگیری ها است. بتدریج وارد نزاع می شود و قضاوت می کند. رمان از این جهت فرصتی برای خواننده فراهم می کند تا بازتاب و نتیجه ی داوری هایش را ببیند. و دریابد اگر چگونه زندگی کند، ممکن است با چه مسایلی روبرو گردد. رمان با نمایش زشتی ها، کراهت رفتار زشت را عیان می کند و رفتارهای اخلاقی را در صدر می نشاند. رمان هم نگاه را تربیت می کند تا زیبایی ها را ببنیم و هم نوعی بصیرت اخلاقی و داوری درست را آموزش می دهد. هم سبب پرورش حی زیبایی شناختی می گردد و هم حساسیت اخلاقی را برمی انگیزاند.

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان