منو سایت
تاريخ:بيستم و پنجم خرداد 1389 ساعت 14:31   |   کد : 360
نقد ديگران
عدم امانتداري در روايت تاريخ/ مسعود رضايي
پاسخ به مقاله «تحلیل، جایگزین گزارش های تاریخی»

در پاسخ به مطلب منتشر شده شماره ۴۵ همشهری ماه با عنوان تحلیل جایگزین گزارش های تاریخی(اینجا)، دکتر موسی حقانی و مسعود رضایی نقدهایی نوشته اند، که در شماره ۴۶ همشهری ماه چاپ شده است. البته من نیز به هر دو پاسخ داده ام، که بناست در شماره آینده همشهری ماه چاپ شود (اینجا). این متن، پاسخ مسعود رضایی است در باره کتاب عباس امانت و نقد به فهم امانت از امیرکبیر. مطلب دکتر حقانی را هم در اینجا بخوانید.


نقدي بر كتاب «قبله عالم»

عدم امانت داري در روايت تاريخ

مسعود رضائي

همشهری ماه. شماره 46. خرداد 1389. صص 178-183

دوران پنجاه ساله حكومت ناصرالدين شاه قاجار (1313-1264 ه.ق) به لحاظ گستره و تنوع مسائل و موضوعات حادث در آن و نيز به خاطر تأثيرات و پيامدهاي آن براي شكل دهي به روند وقايع و تحولات سياسي و اجتماعي پس از خود، جاي آن را دارد كه مورد ارزيابيهاي جدي قرار گيرد. كتاب «قبله عالم؛ ناصرالدين شاه قاجار و پادشاهي ايران» به قلم آقاي عباس امانت از جمله آثاري است كه سعي دارد با نگاهي متفاوت، به قول نويسنده به يك پرسش اساسي پاسخ گويد: «حكومت پادشاهي، كه خود تكيه گاه نظم سياسي كهني بود، چگونه چالشهاي داخلي و بين المللي را در عصر جديد تاب آورد و خود را با آنها وفق داد؟» (ص25) آقاي امانت پاسخگويي به اين سؤال را طي يازده بخش در كتاب خود دنبال مي كند.

نخستين موضوعي كه در «قبله عالم» جلب توجه مي نمايد، نوع نگاه نويسنده به «اميركبير» است. در تاريخ كشور ما، نام ميرزاتقي خان فراهاني، اميركبير، به ناصرالدين شاه گره خورده است، هم از اين رو كه وي با درايت و مديريت قابل تحسين خود توانست شاهزاده اي نورس و بي تجربه را در كوران حوادث زمان «شاه مرگي» به تخت سلطنت بنشاند و سپس با به دست گيري سكان هدايت امور، زمينه هاي لازم را براي استقرار نظم و انتظام در كشور فراهم آورد و هم از آن رو كه سرانجام، اين صدراعظم لايق و توانا، در پي دسيسه هاي درباري گره خورده با كينه هاي بيگانگان، به فرمان شاه تازه به دوران رسيده به قتل رسيد و اصلاحات آغاز شده، در همان ابتدا، از ادامه مسير باز ايستاد.

كنكاش پيرامون دلايل وقوع اين ماجرا و نيز آثار و تبعات آن بر اوضاع و احوال كشور و بويژه شخص شاه، پاسخگويي به سؤال آقاي امانت را آسان مي كند. در واقع بايد گفت ناصرالدين شاه با صدور فرمان قتل اميركبير، بيش از هر چيز، به پايه هاي سلطنت و اقتدار خويش لطمه وارد ساخت و در همين راستا، نهاد سلطنت را نيز در مسير ناكارآمدي و طبعاً زوال و نابودي قرار داد. اين البته، ميراثي بود كه از پدر به پسر رسيد. قتل ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني به دستور محمدشاه و سپس جانشيني حاج ميرزا عباس آقاسي، پيش از آن ضربه اي سنگين به كشور و نيز به سلسله قاجاريه محسوب مي شد و اينك با ادامه همان راه توسط ناصرالدين شاه، سرعت زوال سلطنت در ايران، افزون شد. به اين ترتيب نهاد سلطنت با نقصها و نقصانهاي فراوان درون خويش، هرچند در برهه اي از زمان نيز دست به دست شد، اما بنيانهاي آن چنان دچار پوسيدگي گرديده بود كه راهي جز فروپاشي براي آن باقي نماند، اما علي رغم اين واقعيت كه در چارچوب مطالب همين كتاب نيز بوضوح قابل رؤيت است، آقاي امانت در يك نتيجه گيري مقدماتي در پيشگفتار كتاب خاطرنشان مي سازد: «نظام پادشاهي در ايران لاجرم با انقلابي ضدشاهي از ميان رفت، ولي اين ساده انگاري است اگر تصور كنيم انقراض سلطنت توأم با مرگ بي درنگ عوامل بسيار پايدار آن در فرهنگ سياسي ايران بود. پادشاهي يكي از كهن ترين، بانفوذترين و استوارترين ميراث هاي تاريخي ايران است و اثرات آن در معرفت و كاربرد قدرت حتي در دوران پس از سلطنت نيز محسوس است. ابعاد اساطيري پادشاهي عميقاً در آگاهي تاريخي ايراني ريشه دوانيده است، و چه بسا جان تازه هم يافته است.» (ص26)

اين نوع تحليل كه بر سراسر متن سايه افكنده، موجب شده است تا آقاي امانت اگرچه به بازگويي حوادث و رويدادها مي پردازد، اما قادر به استنتاجات عميق از آنها نباشد. حتي در طرح سؤال اوليه از سوي ايشان نيز، انتخاب عبارت «تاب آوردن» تحت تأثير همين نوع نگاه صورت گرفته است. فحواي اين سؤال آن است كه «حكومت پادشاهي» در برابر چالشهاي داخلي و بين المللي آن هنگام «تاب آورد». بديهي است آنچه از اين عبارت به ذهن متبادر مي شود، نوعي ايستادگي، مقاومت و حفظ اصالتها، ارزشها و منافع كشور در قبال فشارها و تهاجمات مختلف خارجي است. حال آن كه قتل اميركبير و در سراشيب افتادن امور كشور، ديگر جاي «تاب آوردن» براي حكومت و جامعه باقي نگذارد. آنچه روي داد - هرچند پس از اندك مقاومتهايي در ابتدا - تسليم در برابر خواست و اراده بيگانگان و واگذاري منافع مردم ايران به آنها بود. اين راه و رسم، هرچند به ظاهر پوسته اي از سلطنت و حكومت برجاي گذارد، اما آن را بشدت و بسرعت از محتوا تهي ساخت. استمرار همين وضعيت در طول حكومت ديگر قاجارها و نيز تشديد آن در دوران پهلوي، نه تنها موجب تنفر جامعه از شخص «شاه» بلكه از نهاد سلطنت گرديد و اراده ملي بر تغيير و تحول اساسي وضعيت قرار گرفت. بنابراين صرف باسابقه بودن يك نهاد سياسي نمي تواند موجبات تعلق خاطر ملي به آن را فراهم آورد بلكه ميزان كارآمدي آن در استقرار يك نظام عادلانه در داخل و تنظيم روابط خارجي فعال و برمبناي احترام متقابل است كه در اين زمينه حرف اول را مي زند.

آنچه اميركبير در طول مدت قريب به سه سال صدارت خود، به آن اهتمام ورزيد در اين چارچوب قرارداشت و توانست تا حدود زيادي اعتبار از دست رفته كشور را بازگرداند. در اين باره اطلاعات خوبي مي توان در كتاب «قبله عالم» يافت، اما در كنار اين گونه مسائل غيرقابل كتمان، نويسنده به صورت حسابگرانه اي تلاش دارد تا با بيان پاره اي مطالب، چهره استقلال طلب اميركبير را بشدت مخدوش سازد. وي از همان ابتدا اميركبير را شخصيتي مرعوب در مقابل انگليس عنوان مي دارد: «ميرزا تقي خان در مقابل پشتيباني روس ها از قهرمان ميرزا، عقيده داشت كه بدون رضايت انگليسي ها «هيچ كس نمي تواند در اين جا فرمان براند» و «هيچ پادشاهي نمي تواند مملكت را اداره كند». وخامت اوضاع آذربايجان و نگراني از سرنوشت ناصرالدين، ميرزاتقي خان را برآن داشت كه اين مطالب محرمانه را با كنسول بريتانيا در ميان گذارد، و علاوه بر آن، خواستار مداخله انگليسي ها بشود. از اولين مداركي كه از تماس ميرزا تقي خان با يك نماينده خارجي در دست است نه فقط سليقه سياسي او، و نيز تشخيصش در مورد نقش تعيين كننده قدرت هاي همسايه در امور داخلي ايران مشهود است، بلكه آرزوي درازمدت وي را نيز مي توان خواند كه مي خواست (به خاطر مقام خويش در قشون آذربايجان) ناصرالدين ميرزا را وسيله ترفيع سياسي خود قرار دهد، آرزويي كه ده سال طول كشيد تا جامة عمل پوشيد.» (ص82) در انتها نيز به نوشته آقاي امانت، اميركبير راه پذيرش تحت الحمايگي سفارت انگليس و نيز روسيه را به منظور نجات جان خويش در پيش مي گيرد: «شايعات مربوط به در خطر بودن جان اميركبير در محافل درباري وي را بدان حد نگران ساخت كه از فرط استيصال در حدود بيست و سوم محرم (هجدهم نوامبر) پيامي براي شيل فرستاد و ابراز «اميدواري صميمانه» كرد كه وزير مختار بريتانيا اختلافات گذشته شان را از ياد برده «به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحيه شاه كند در سفارت پناه جويد.» (ص220)

به اين ترتيب اميركبير در اين كتاب تبديل به شخصيتي مي شود كه نخستين گامهاي جدي خود را در مسير سياست و حكومت، با اعتقاد به برتري و فعال مايشاء بودن انگليس در ايران و طبعاً ضرورت هماهنگي كامل با سياستها و برنامه هاي آن برمي دارد و در پايان نيز چاره اي براي خود جز پذيرش تحت الحمايگي سفارتخانه هاي انگليس و سپس روسيه نمي بيند و بدتر آن كه در اين برهه، به گونه اي ناشيانه و غيرمنطقي عمل مي كند كه به دست خويش، خود را به مهلكه مي اندازد: «به درخواست نوري و موافقت شاه، شيل حاضر به ميانجيگري شد. بدين ترتيب انتصاب اميركبير به حكومت كاشان- كه گاهي آن مسند به دولتيان بلندپايه و رجال مغضوب واگذار مي شد- توسط وزير مختار بريتانيا تضمين شد... بامداد روز بيست و پنجم محرم، جوزف ديكسون، طبيب سفارت انگليس، نزد اميركبير فرستاده شد «تا ترتيبات توافق شده را به اطلاعش برساند»، بدين معني كه در مقابل پذيرفتن حكومت كاشان، بريتانيا امنيت او و خانواده اش را تضمين مي كند.» (صص222-223) بدين ترتيب، همه چيز آماده است تا اميركبير بتواند با خيالي آسوده راهي كاشاني شود و با برخورداري از يك مقام و مسئوليت تشريفاتي، به ادامه زندگي در آن ديار بپردازد، اما به محض آن كه پرنس دالگوروكي سفير روسيه پس از آگاهي از ترتيبات اتخاذ شده، متقابلاً به او پيشنهاد تحت الحمايگي كامل و بلاشرط و «حمايت امپراتور» روسيه را مي دهد، «اميركبير تصميم گرفت پيشنهاد متقابل روس ها را بپذيرد» (ص223) به همين دليل نيز «شيل» وزير مختار انگليس كه تمامي مساعي خود را براي نجات جان اميركبير به كار برده بود از اين نحوه رفتار و عملكرد او دچار «رنجش عميق» مي شود(ص224) و پاي خود را از اين ماجرا كنار مي كشد. بدين ترتيب اميركبير در همان روز بيست و پنجم محرم، در حالي كه تا ساعاتي قبل امكان برخورداري از تحت الحمايگي هر دو سفارتخانه برايش مهيا بود، توسط قراولان سلطنتي دستگير و به سوي سرنوشت محتوم خود روان مي گردد. اين گونه است كه آقاي امانت نتيجه مي گيرد: «نوسان اميركبير ميان دو سفارت بي ترديد اشتباه بزرگي بود.» (ص226) و بدين سان است كه در انتهاي اين روايت، همه آنان كه تاكنون در ماجراي قتل اميركبير مهر محكوميت بر پيشاني داشتند- ناصرالدين شاه، مهدعليا، ميرزاآقاخان نوري، وزراي مختار انگليس و روس و جمعي ديگر از درباريان فاسد و خودفروخته- تبرئه مي شوند و عامل اصلي قتل اميركبير، فقدان درايت لازم وي براي تصميم گيري مناسب در اين شرايط خطير و تذبذب ميان دو سفارتخانه اجنبي و دشمن قسم خورده پيشين، قلمداد مي گردد.

اين روايت از چند لحاظ داراي اشكال يا دستكم ابهام است و بايد مورد دقت و تأملي دوباره قرار گيرد. نخستين نكته آن كه چرا تاكنون مورخاني كه دربارة اميركبير تحقيق و تأليف كرده اند، علي رغم اهميت اين موضوع به آن نپرداخته اند؟ آيا آنها به اسناد و مداركي كه آقاي امانت دست يافته دسترسي نداشته اند يا اين مطالب را مخدوش و غيرقابل استناد مي دانسته يا اين كه به دليل پاره اي تعصبات و علائق، حاضر به بازنمايي اين بخش از زندگي اميركبير نشده اند؟ آقاي امانت در پانوشت شماره 113 از فصل چهارم تحت عنوان «شاه و اتابك» در اين باره چنين مي نويسد: M[«در پرونده هاي وزارت خارجه بريتانيا چيزي كه خطاي شيل را تأييد كند، يافت نشد. و حال آن كه اگر كسي پس از قتل اميركبير گزارش هاي شيل را بررسي مي كرد تناقض هايي در اين گزارش ها مي يافت. واتسون، كه در مقام منشي سفارت دسترسي به همه مكاتبات داشت، ترجيح داد از عريضه كتبي اميركبير سخني به ميان نياورد، اگرچه در صفحات كتابش نشاني از ندامت به چشم مي خورد (صص402-401). جالب اين كه در كتاب آدميت، «اميركبير و ايران» (صص711-702)، هم ذكري از اين امر نشده است، هرچند اين امر شايد دلايل ديگري دارد. آدميت از اين گزارش شيل (FO60/164,no.214) و منضماتش فراوان استفاده مي كند (مثلاً در ص 723)، ولي كوچكترين اشاره اي به ضميمه شماره 5، حاوي متن عريضه اميركبير مبتني بر درخواست پناهندگي در ميان نيست. فريدون آدميت كه اميركبير را بي حد مي ستايد از اين قبيل برگزيدن و دست چين كردن ها زياد دارد. چهره اميركبير هر چه قدر هم مستأصل و مأيوس اما نا- تاريخي باشد، باز زندگي نامه نويسش نمي تواند اجازه دهد قهرمانش به سفارتخانه اي خارجي پناه ببرد، آن هم سفارت انگليس.»] (ص619)

اگر به آنچه آقاي امانت در اين پانوشت و نيز در متن كتاب، آورده است خوب توجه كنيم، متوجه وارد بودن خدشه هايي جدي بر آن مي شويم. ايشان بسادگي از عدم تمايل واتسون منشي سفارت انگليس به اشاره به اين نامه در كتابش سخن به ميان مي آورد، حال آن كه بر هيچ كس اهميت چنين سندي پوشيده نيست و بايد براي چشم پوشي از آن علت يا دليل كاملاً قانع كننده اي وجود داشته باشد. آقاي امانت هيچ دليل و علتي براي اين كار واتسون ذكر نمي كند و در واقع اين خواننده نكته سنج است كه بايد در اين زمينه تأمل لازم را مبذول دارد. از سوي ديگر تاريخ اين نامه نيز به صورت مشهودي، مخدوش است. آقاي امانت براي رفع و توجيه اين خدشه، چنين آورده است: «تاريخ نامه پنجشنبه 28 محرم سال 1268/ 22 نوامبر 1851 است. تاريخ ميلادي مقارن با پنجشنبه است ولي 28 محرم به جمعه مي افتد. بعيد نيست كه اين تفاوت در نتيجه بدخواندن تاريخ به خط فارسي روي داده و تاريخ 27 محرم بوده است.» (ص618) بدين گونه آقاي امانت صرفاً با طرح يك احتمال- در حالي كه 7و8 كاملاً معكوس يكديگرند و غلط خواني آنها به جاي يكديگر دور از ذهن مي نمايد - سند مزبور را براي به كارگيري در مسير مورد نظر خويش، خدشه زدايي مي كند، حال آن كه در مسئله اي به اين حساسيت، نمي توان اين گونه ساده انگارانه با اسناد مواجه شد. از سوي ديگر، نگارش چنين درخواست نامه اي از سوي اميركبير در روز 28 محرم (22نوامبر 1851) توجيه عقلاني قابل قبولي ندارد. اگر روايت آقاي امانت را تا اين روز به صورت كامل بپذيريم، بايد گفت اميركبير در روز 23 محرم با ارسال پيامي براي شيل از وي درخواست حمايت مي كند. (ص220) شيل براساس اين درخواست و نيز جهات ديگري كه در نظر داشته حاضر به ميانجيگري مي شود و در نهايت با شاه براي اعزام اميركبير و حكمراني وي بر كاشان و نيز تضمين جانش به توافق مي رسد (ص222) و در روز 25 محرم اين مسئله توسط طبيب سفارت انگليس به اميركبير اطلاع داده مي شود، اما ظرف نيم ساعت بعد، اميركبير بر اساس وعده سفارت روسيه به وي، روال طي شده تا اين مرحله را بكلي زير پا مي گذارد و از رفتن به كاشان امتناع مي ورزد. حال در اينجا سؤال اين است كه چه عاملي مي توانسته باعث تغيير رويكرد اميركبير از انگليس به روسيه شود؟ آيا وي براي تضمين سفارت انگليس ارزش و اعتبار چنداني قائل نبوده و لذا از بيم جان خويش، به جانب روسيه روي آورده است؟ آيا وي قصد داشته با پذيرش تحت الحمايگي روسيه، به صورت عامل تهديدي براي سلطنت ناصرالدين شاه درآيد يا دستكم موفق به بازپس گيري مناصب و مسئوليتهاي خويش شود؟ آقاي امانت در صورتي مي تواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد كه بتواند اثبات كند در طول دوران زمامداري، اميركبير روسيه را به مراتب مقتدرتر و بانفوذتر از انگليس به شمار مي آورده است. حال آن كه ايشان خود خاطرنشان ساخته بود اميركبير در نخستين مراحل ورود به عرصه سياست، انگليس را داراي قدرت و نفوذ برتر در ايران مي انگاشت. بنابراين در چارچوب همان منطق و تحليلي كه آقاي امانت پي ريزي كرده است، پس از آن كه انگليس درخواست حمايت اميركبير را پذيرفت و اقدامات و توافقات لازم را بدين منظور انجام داد، اين وضعيت مي بايست از مطلوبيت كامل براي اميركبير برخوردار بوده باشد و هيچ دليلي براي برهم زدن آن در اين چارچوب مشاهده نمي شود، مگر آن كه قائل به اختلال مشاعر وي در اين مقطع از زمان شويم!

هنگامي كه اين ماجرا و حواشي! آن را پي مي گيريم، همچنان اشكالات ديگري رخ مي نمايد. به نوشته آقاي امانت، اميركبير پس از رويكرد ناموفقي كه به سفارت روسيه داشت، «روز بيست و پنجم محرم، سه ساعت از شب گذشته»، توسط قراولان سلطنتي دستگير شده و «از خانه اش بيرون» برده مي شود. (ص226) در روز 26 محرم، سندي به خط اميركبير توسط «مستخدم بسيار مورد اعتماد» وي براي سفارتخانه هاي انگليس و روسيه فرستاده مي شود كه «هرگونه حق يا درخواست براي كسب حمايت از سفارت انگلستان، يا هر كنسولگري انگليسي» و نيز به همين ترتيب درباره سفارت خانه و كنسولگريهاي روسيه را از خود سلب مي كند. (ص227) حال گذشته از اين كه اين دو نامه با اختيار و ميل باطني شخص اميركبير نوشته شده باشد يا از روي اجبار، به هر حال ديگر جايي براي طرح دوباره درخواست تحت الحمايگي از انگليس در روز 28 محرم يا به تعبير آقاي امانت 27 محرم باقي نمي ماند. از طرفي، نكته بسيار مهمي كه آقاي امانت بايد براي آن پاسخي مناسب بيابد آن است كه چگونه اميركبير پس از آن نحوه رفتار در قبال تلاشهاي وزير مختار انگليس، براي بار دوم از او درخواست حمايت مي كند، بي آن كه كلمه اي مبني بر اظهار پشيماني و ندامت و عذرخواهي از رفتار قبلي خود در اين مكتوب به چشم بخورد؟ حتي اگر نگارنده اين نامه را فردي عادي و عامي نيز فرض مي كرديم، حداقل آداب معاشرت ايجاب مي كرد كه ابتدا به گونه اي درصدد عذرخواهي از اين كه تمامي قرارهاي قبلي را زير پا گذارده است، برآيد و سپس درخواست مجدد براي جلب حمايت داشته باشد. همچنين با توجه به مكتوب روز 26 محرم كه اميركبير حق هرگونه درخواست حمايت از سفارت انگليس را از خود سلب كرده و «شيل» نيز با مهر و امضاي آن، موافقت خود را با آن ابراز داشته بود، جا داشت اميركبير در اين مكتوب خود- كه طبعاً مخفيانه براي وزير مختار انگليس ارسال داشته بود- اشاره اي نيز به سند مزبور و بي اعتباري آن مي كرد، ولي در اين مورد نيز هيچ نكته اي در اين مكتوب وجود ندارد. همچنين اين نوشته، گذشته از اشكالي كه در انطباق تاريخ قمري و ميلادي ثبت شده بر آن دارد، به گفته شيل، دو روز قبل از اين كه مأموران روسي، خانه اميركبير را اشغال كنند، توسط او نگاشته و ارسال شده است و اين يعني نگارش و ارسال نامه در روز 23 محرم كه تا روز 27 يا 28 محرم، چند روز فاصله دارد.

آنچه بيان شد، مجموعه اي از اشكالات وارد بر روايت آقاي امانت از روزهاي پاياني حضور اميركبير در تهران است كه پاسخها و توضيحات قانع كننده اي را در كتاب «قبله عالم» راجع به آن نمي توان يافت. اما مهمتر و قابل توجه تر از تمامي اينها، شخصيتي است كه از اميركبير در حوزه سياست به ثبت رسيده و آقاي امانت نيز در جاي جاي كتاب، به هوشياري، درايت و كارداني وي در اين عرصه معترف است. از طرفي اميركبير، در طول دوران اميرنظامي آذربايجان و نيز صدارت عظما، به ساز و كارهاي دروني دربار، خلق و خوي شاه، دسيسه هاي بيگانگان و به طور كلي روال حاكم بر سياست در ايران كاملاً آشنايي داشت. طبعاً پذيرفتني نيست چنين شخصيتي كه در طول حيات سياسي خود، در اوج تدبير و مديريت قرار داشته است، ناگهان به وضعيتي سقوط كند كه مرتكب اشتباهات و خطاهاي پيش پا افتاده و در عين حال خانمان برانداز شود.

موضوع ديگري كه در اين كتاب تأمل برانگيز است، نحوه رفتار سفراي روس و انگليس در قبال قتل اميركبير به دستور ناصرالدين شاه است. اگرچه آقاي امانت در نوع بهره برداري از اسناد و نيز نحوه چينش مطالب كتاب تلاش دارد تا سرانجام چهره اي متفاوت از آنچه هم اكنون از اميركبير در افكار عمومي مردم ما وجود دارد، به نمايش گذارد، اما به هر حال ايشان نيز قادر به كتمان برخي اسناد و مداركي كه بيانگر روحيه استقلال خواهي و مبارزه با نفوذ قدرتهاي بيگانه در ميرزا تقي خان بود، نيست. از جمله يادداشتي از شيل وزير مختار انگليس است كه به وضوح مشخص مي سازد اميركبير سياست كاهش نفوذ سفارتخانه ها را در دستور كار خود داشته است: «شيل با همان لحن دو پهلو اميركبير را «مردي با استعداد» مي خواند و مي گويد مال دوستي و «شهوت مادي» ندارد، «مصلحت مملكت» را مي خواهد، و اگر مجال يابد «دست به اصلاحات مي زند» ولي با اين همه مردي «تندمزاج» و «مشحون به غرض»، سوءظن و لجاجت است. شيل با رنجش قلبي اضافه مي كند، با آن كه «مخالف روس ها»ست، «به ندرت طرف انگليس را مي گيرد» و روي هم رفته درصدد است «از نفوذ سفارت خانه ها بكاهد.» (صص180-179)

براين واقعيت، بايد اقدامات اصلاحي اميركبير را در زمينه هاي مختلف نيز افزود كه اگرچه ممكن است انتقاداتي نيز بر آن وارد باشد، اما در مجموع مي توانست با افزايش كارآمدي ها و ارتقاي توان ملي، قدرت مقاومت ايران عهدناصري را در مقابل افزون خواهي هاي بي حد و حصر دو قدرت رقيب، يعني روس و انگليس، بشدت افزايش دهد و از بروز مسائل بسيار تلخي كه در ادامه سلطنت ناصرالدين شاه شاهد آن بوديم، جلوگيري به عمل آورد. با توجه به اين مسئله، آيا براستي مي توان دو قدرت استعماري روس و انگليس را از قتل اميركبير و در واقع برداشته شدن سدي بزرگ از پيش روي خود، ناخشنود دانست؟ در اين ميان بويژه انگليس كه مزدور و حقوق بگير رسمي خود يعني ميرزاآقا خان نوري را بركرسي صدارت عظما مي ديد، قاعدتاً مي بايست از بروز چنين وضعيتي بسيار شادمان و مسرور باشد، اما آنچه در كتاب «قبله عالم» بازتاب مي يابد، فضايي دقيقاً معكوس را به نمايش مي گذارد: «نامه خود مالمزبري- به عنوان شيل ولي در حقيقت خطاب به شاه از طريق وزير امور خارجه ايران- شايد يكي از شديدالحن ترين نامه هايي بود كه در تاريخ روابط ايران و انگليس به قلم آمد و گناه را مستقيماً به گردن شاه نهاد... و به شيل دستور مي دهد «به دولت ايران اعلامي صريح خواهيد داد كه هرگاه پس از اين قتل بي ترحمانه مرحوم امير، گناهان ديگر از اين قبيل صدور يابد بر دولت انگليس لازم خواهد شد كه به دقت بپرسند كه آيا شايسته فخر تاج انگليس، و لايق حقوق مملكت آدمي منش انگلستان است كه وزير مختار انگليس مقيم مملكتي باشد كه در آن جا مشاهده كند ارتكاب اموري را كه آن قدر مصادم انسانيت باشد.» (صص239-238)

تزار روسيه نيز طي ديداري با هميلتون سيمور، سفير انگليس در سن پترزبورگ، از اعدام اميركبير ابراز ناخشنودي كرده و به سيمور اطمينان مي دهد كه مراتب «خشم و وحشت» خود را از قتل وزير فقيدشاه» به فرستاده ايران در دربارش ابراز كرده است. (ص239)

آيا اين گونه رفتارها و واكنش هاي مقامات انگليسي و روسي را بايد از سر دلسوزي براي اميركبير و خواسته هاي اصلاح طلبانه آنان براي مملكت ايران به شمار آورد يا آن كه با تفسير و تحليل ديگري بايد به آنها نگريست؟ اگر براستي خشم و نفرتي كه در اظهارات مقامات اين دولتها به چشم مي خورد، از درون مايه اي حقيقي برخوردار بود، آيا جاي آن نداشت تا حداقل در يك اقدام نمادين، سفراي خود را براي چند روز از تهران فرا بخوانند و علاوه بر حرف، عملي را نيز كه حاكي از اعتراض خود به اين واقعه باشد، به شاه و درباريان نشان دهند؟ حال آن كه مي بينيم انگليسي ها در مسئله مخالفت ناصرالدين شاه با استخدام ميرزاهاشم خان نوري به عنوان مأمور بريتانيا در شيراز، و نيز ممانعت از بازگشتن پروين خانم به سفارت انگليس از آنجا كه بشدت در پي كسب منافع و نيز اثبات اقتدار خويش بودند، تا قطع روابط سياسي و خروج وزير مختار از ايران پيش رفتند. (ص359)

به طور كلي اين گونه مسائل بايد باعث شود تا ما نگاه خود را به صورت جدي تري معطوف به روش به كارگيري اسناد و مدارك برجاي مانده كنيم و در اين زمينه دو نكته را بيش از پيش مورد توجه قرار دهيم. نخست، گفتمان حاكم بر اين اسناد است كه مي تواند ما را به محتواي اصلي و مقاصد نهفته در بطن اين اسناد، رهنمون سازد. متأسفانه ملاحظه مي شود برخي محققان و نويسندگان تاريخي، فارغ از اين مسئله، مبادرت به استناد به اسناد تاريخي مي كنند و لذا بين ماحصل تحقيق آنها با واقعيات و حقايق تاريخي، فاصله مي افتد. اين كه مالمزبري - وزير خارجه وقت انگليس - از قتل اميركبير ابراز ناخشنودي مي كند و به دولت ايران براي عدم تكرار چنين رفتارهايي هشداري جدي مي دهد، چنانچه بدون توجه به سياستها و اهداف آن دولت مورد استناد قرار گيرد، تصويري «انسان منش» و بسيار جوانمردانه از دولتمردان بريتانيايي به نمايش مي گذارد؛ چرا كه حتي از حقوق يك مخالف خود نيز بشدت دفاع مي كنند. اما در واقع اين هشدار دولت انگليس به مثابه بهره برداري فرصت طلبانه اي از ماجراي مزبور است تا ضمن تحت فشار قرار دادن دولت ايران، تضمين هاي لازم را براي امنيت مهره هاي خود و بويژه ميرزاآقاخان نوري كه در آن زمان بر تخت صدارت تكيه زده بود، بگيرد.

نكته دوم در بهره برداري از اسناد تاريخي، در نظر داشتن كليات متن آن است. اين كه جمله ها يا بعضاً عباراتي بسيار كوتاه از يك نامه يا متن، بيرون كشيده شود و مورد استناد قرار گيرد، چه بسا موجب به خطا رفتن برداشت محقق و نيز خواننده از آن سند گردد. يك جمله، در درون مجموعه اي از جملات و واژه ها، مي تواند معنايي كاملاً متفاوت با معنا و مفهوم همان جمله به صورت منفرد و جدا افتاده از بقيه متن داشته باشد. با بهره گيري از اين روش، بي آن كه اصل سند و متن كامل آن در اختيار خواننده قرار داشته باشد، مي توان صرفاً با انتخاب و گزينش برخي جملات و عبارات، مخاطبان را براحتي به سمت و سوي مطلوب كشانيد و ضمناً با ارائه پانوشتها و ارجاعات متعدد، هرگونه شك و شبهه اي را درباره سنديت و اتقان مطالب عرضه شده، زدود.

اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا آقاي امانت در كتاب قبله عالم براساس آنچه بيان شد، در صدد خدشه دار ساختن چهره اميركبير برآمده است، بيش از آن كه به دنبال «دليل» بگرديم، بايد در پي يافتن «علت» آن باشيم و اين علت را از خلال چهره پردازي ايشان براي «سيدعلي محمد شيرازي» ملقب به «باب» و نيز آنچه پيرامون «ميرزاحسينعلي نوري» ملقب به «بهاءالله» آورده است، مي توان دريافت.

«باب» از نگاه آقاي امانت «منادي محنت كشيده اي» است كه طرفداري فزاينده مردم از او باعث نگراني حكومت و علما شده بود. او در قالب «چهره اي جوان و گيرا كه نويد عصر جديدي را مي داد» حتي ناصرالدين ميرزاي وليعهد را نيز «مسحور صراحت و اعتماد به نفس» خويش ساخته بود تا جايي كه «وليعهد انگار هنوز مي پنداشت كه باب واقعاً نيروي معجزه آسا دارد». به گفته آقاي امانت، سيدعلي محمدشيرازي در محكمه اي كه علماي تبريز براي سنجش افكار و عقايد وي برپا كرده بودند «صادقانه» و با متانت كامل در برابر «رگبار تفاسير و تعابير و پرس و جوهاي تفتيشي و استنطاقي» به پاسخگويي مي پردازد و براي «اثبات صدق مدعاي خويش، شروع به نزول آيات عربي به سبك قرآن» مي كند، يعني «علمي كه پيوسته آن را يگانه معجزه خود شمرده بود.» (صص141-138)

از لابلاي اين گونه تعابير و تفاسير و نيز ديگر توصيفاتي كه بعضاً از باب و نيز تحركات بابيه در كتاب قبله عالم صورت مي گيرد، علائق و دلبستگي هاي نويسنده اين كتاب، كاملاً مشهود است. حال اگر در نظر داشته باشيم كه در تاريخ كشور ما سركوب فتنه بابيه به اميركبير نسبت داده شده است و اعدام باب در سال 1266 ه.ق در اوج اقتدار او صورت مي گيرد، مي توانيم علت اين نحوه نگاه آقاي امانت را به اميركبير بهتر درك كنيم.

كتاب «قبله عالم» هرچند حقايقي را راجع به زندگي ناصرالدين شاه قاجار بيان داشته، اما به نظر مي رسد از بيان تمام حقيقت طفره رفته است. به عنوان نمونه، امتيازات متعدد و ويرانگري كه در اين دوره به بيگانگان داده مي شود، آن گونه كه بايد و شايد مورد بحث و بررسي قرار نگرفته و آثار و تبعات آنها مشخص نشده اند. به عنوان مثال اگرچه از نقش جيران در دربار و تلاش وي براي وليعهدي پسرش، اميرقاسم خان، و زد و بندهاي درباري در اين ماجرا و پايان كار، به تفصيل سخن به ميان آمده است، اما موضوعات مهمي مانند امتياز رويتر يا لاتاري و نقش شخصيتهاي دخيل در آنها و آثار و تبعات اين مسائل بر سياست و اقتصاد كشور مورد ارزيابي دقيق و تفصيلي واقع نمي شود كه طبعاً براي خواننده جاي سؤال دارد.

همچنين تعريف و تمجيدهايي در اين كتاب از ناصرالدين شاه به چشم مي خورد كه فاقد اساس و بنيان صحيحي است. به عنوان نمونه، در همان ابتداي كتاب، هنگام طرح فرضيه اصلي، حكومت ناصري با ويژگيهايي مانند «تاب آوردن»، «مقاومت در برابر غرب» و «در عين حال همنوايي با آن» توصيف مي شود، حال آن كه اين حكومت پس از قتل اميركبير، اگرچه دست به مانورهايي زد، اما به دليل ضعف بنياني خود، در هيچ موردي موفق به دفاع از منافع ملي ايران نشد؛ لذا پس از چندي، يكسره در برابر بيگانگان تن به تسليم داد. بنابراين آنچه در مورد آن صدق مي كند همان «همنوايي» با بيگانگان و به عبارتي صورت تلطيف شده اي از وادادگي و تسليم است.

در صفحه 147 كتاب تصويري از يك سياستمدار عاقل، ناصرالدين ميرزاي 17 ساله به هنگام حركت به سمت تهران داده شده است: «ناصرالدين در مواجهه با انبوه مشكلات از جمله گرفتاري ناشي از ادعاي بهمن ميرزا، شورش دولو در خراسان، اوضاع آشفته ساير ايالات، و مقاومت آقاسي و قواي ماكويي حامي اش در تهران- آن قدر عقل به خرج داد كه بينديشد چنانچه بدون سپاهي بزرگ و چشم گير و وفادار وارد پايتخت شود، خطرات زيادي منتظرش خواهد بود.» (ص147) اين در حالي است كه در آن هنگام كليه تدابير و برنامه ريزيهاي لازم براي ورود وليعهد به پايتخت و نشستن بر تخت سلطنت توسط اميركبير صورت مي گرفت و كارداني و لياقت در فائق آمدن بر مسائل و مشكلات موجب شد تا وي به صدراعظمي برگزيده شود. در مورد تبحر ناصرالدين شاه در تنظيم روابط خارجي نيز چنين آمده است: «شاه پس از عزل نوري، بيشتر اوقات، خود از نزديك بر سياست خارجي مملكت نظارت مي كرد و در نتيجه موفق شد اكثراً با تبحر فراوان دو همسايه مقتدر را عليه يكديگر برانگيخته با همه بضاعت مزجاه از واهمه هاي امپرياليستي و نگراني هاي سوق الجيشي دول رقيب به نفع خود بهره برداري كند... در «جنگ سرد» دو قطبي روس و انگليس شاه مهارت خود را در چانه زدن غالباً با موفقيت به كار گرفت و از اين راه توانست حداقل تماميت ارضي مملكتش را حفظ كند.» (ص543-542) اين در حالي است كه ناصرالدين شاه تا اين زمان، هرات را از دست داده و به نوشته آقاي امانت (ص 547) ناچار از واگذاري «مرو» به روسيه و نيز ترك تلويحي ادعاي ارضي ايران بر جزيره بحرين نيز مي شود. با اين همه معلوم نيست آقاي امانت از كدام مهارت و موفقيت سخن مي گويد. همچنين ايشان سياست فروش امتيازات مختلف به بيگانگان در عهدناصري و چپاول كشور توسط عوامل استعمارگران را اين گونه توجيه مي كند: «اما با وجود همه انتقادات وارده به شاه در زمان خودش (و بعدها در كتب تاريخ)، كارنامه مقاومت وي در برابر رسوخ اقتصادي اروپائيان به هيچ وجه تيره و بي قدر نيست. نظاير درخواست هاي انگليسي ها براي كسب امتيازهاي اقتصادي به نحوي حتي شديدتر از جانب روسها نيز عنوان مي شد ولي شاه و دولت ظاهراً ضعيف ايران غالباً در مقابل تهديد و ترغيب هر دو طرف ايستادگي به خرج مي دادند.» (ص549)

سفرهاي خارجي ناصرالدين شاه نيز كه جز تحميل هزينه هاي هنگفت بر ملت فقير ايران، چيزي در پي نداشت و چه بسا در اين مسافرتها فرصتهاي مناسبي نيز براي بيگانگان به منظور اخذ امتيازات خانمانسوز بيشتر فراهم مي آمد، چنين توصيف مي شود: «از خود خواهي و لذت جويي كه بگذريم، اين سفرهاي شاهانه حيثيت بين المللي فراوان نيز براي ناصرالدين شاه اندوخت... اين كسب شناسايي بين المللي براي ايران كار عاقلانه اي بود كه افتخار آن را بايد به مشيرالدوله داد، چه او بود كه شاه را به سفر اول اروپا تشويق كرد.» (ص555) طبعاً جا داشت آقاي امانت پس از طرح اين ادعاي بزرگ، به تشريح دستاوردهاي حاصل از اين مسافرتها و «شناسايي بين المللي» براي ايران و مردم ايران زمين مي پرداخت تا به نحو بهتري مقصود خود را از طرح چنين ادعايي ابراز دارد.

هنگامي كه تصوير ارائه شده از ناصرالدين شاه توسط آقاي امانت را با تصويري كه ايشان سعي دارد از اميركبير به نمايش بگذارد، مقايسه مي كنيم، مي توانيم چنين نتيجه بگيريم كه در كتاب قبله عالم، تلاش شده است تا شخصيت استوار و ايستاده اميركبير، شكسته شود و يا دستكم ترك بردارد و شخصيت شكسته و خرد شده ناصرالدين شاه، بند خورد و حتي الامكان ترميم شود. اين كه چرا چنين خط سيري در اين كتاب در پيش گرفته شده، در مورد اميركبير به لحاظ مقابله جدي او با فتنه بابيه، قابل درك است، اما درباره ناصرالدين شاه چگونه مي توان اين مسئله را توجيه كرد؟ آيا مي توان چنين پنداشت كه صدور دستور قتل اميركبير توسط ناصرالدين شاه و نيز چندي پس از آن، جان سالم به در بردن ميرزاحسينعلي نوري از خشم شاهانه و فرصت يافتن وي براي پايه گذاري فرقه بهائيت تحت حمايت و هدايت استعمارگران، جملگي از عواملي به شمار مي آيند كه قدرداني از اين شاه قاجار را براي تاريخ نگاراني مانند آقاي عباس امانت، به صورت يك وظيفه درمي آورند؟

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان