خلقیات ایرانیان در سفرنامه های فرنگیانی که از ایران بازدید کرده اند/ 3
آمده ژوبر (1805-1806): مدرس مدرسه السنه شرقیه و فرستاده ناپلئون به دربار فتحعلی شاه
پیر-آمده امیلین-پروب ژوبر (Pierre-Amedee Emillien-Probe Jaubert) متولد 1779 در جنوب شرقی فرانسه و متوفای 1847 پاریس است. او یکی از افراد گروه ممتاز دانشمندانی است که تخت رهبری سیلوستر دو ساسی (مستشرق فرانسوی) تلاش کردند فرانسه در صف مقدم شرق شناسی قرار گیرد. او آموزش های اولیه را در مدارس مذهبی فرا گرفت. پدرش وکیل مشاور پارلمان بود و آنها پس از انقلاب سختی بسیار کشیدند، اما با مهاجرت به پاریس در چاپخانه ای به کار حروفچینی پرداخت. بعد به گارد ملی پیوست. موفق به ورود به مدرسه پلی تکنیک نشد، و در مدرسه السنه شرقی در کلاس های ترکی، عربی و فارسی که وانتور، لانگس و دو ساسی تدریس می کردند حضور یافت. پیشرفتش سریع بود و نامزد مترجمی سفارت فرانسه در قسطنطنیه شد. در لشکرکشی ناپلئون به مصر، یکی از چهار مترجمی بود که زیر نظر وانتور عازم مصر شد. و با بیماری وانتور، وقتی ناپلئون عازم شام شد، به تنهایی در معیت او بود و ترجمه می کرد. او قادر به خواندن خطوط شکسته و تزیین شده بود. پس از بازگشت ناپلئون به فرانسه، در 1800، ژوبر منشی و مترجم وزارت خارجه شد و مقام وانتور را هم در مدرسه السنه شرقیه عهده دار شد. .. در 1804 از طرف ناپلئون ماموریت یافت تا خبر امپراتوری وی را به اطلاع سلطان سلیم سوم برساند. دو سال بعد نیز ماموریت یافت تا به دربار فتحعلی شاه برود و وسایل برانگیختن ایران را برضد انگلستان بررسی نماید (و این ماموریت باید محرمانه بماند). او از میسر قسطنطنیه (پس از دیدار با سلطان سلیم) و طرابوزان به ارزروم رسید و در نزدیکی ارس به اسارت محمودپاشا حاکم بایزید افتاد و هشت ماه اسارت کشید (که شرح اسارت او در این کتاب آمده است).وقتی دربار تهران از وضعیت وی مطلع شد، رسما او را درخواست کرد و آزاد شد. او از طریق خوی، مرند، تبریز، اردبیل، زنجان، سلطانیه، قزوین، 5 ژوئن وارد تهران شد و مورد عنایت فتحعلی شاه واقع شد و هدایای نفیسی هم گرفت. او 14 ژوئیه تهران را ترک کرد و از همان مسیر بازگشت و در 30 اکتبر 1806 به قسطنطنیه رسید و در فینکنشتاین به حضور ناپلئون رسید. او نشان درجه پنجم لژیون دنور گرفت به خاطر مصائبی که در این ماموریت کشیده بود و مستمری سالیانه ای به او تعلق گرفت و به صورت قهرمانی ملی درآمد. فعالیت اساسی وی پس از این، وقتی بود که نمایندگانی از بلاد مشرق به فرانسه می آمدند و مترجم مدارک و اسناد شرقی در وزارت خارجه بود. در دوره بوربون ها مخبر شورای دولتی شد و در حکومت صد روزه ناپلئون، کاردار سفارت فرانسه در قسطنطنیه شد. از 1819 سمت مخبر شورای دولتی و نیز مترجمی و منشگیری زبانهای خارجی به او واگذار شد و تا پایان عمر مشغول مطالعه و تحقیق شد. و از 1841 مشاور دولت شد. او کتاب اصول دستور زبان ترکی (1825) را نوشته و عضو انیستیتوی سلطنتی هلند و بلژیک، و انجمن آسیایی لندن بود. و در تاسیس انجمن آسیایی و انجمن جغرافیایی پاریس نیز نقش داشت. در 1838 بعد از مرگ سیلوستر دوساسی، بخشی از وظایف او به ژوبر منتقل شد، رییس مدرسه السنه شرقیه و استاد زبان و ادبیات فارسی در کولژ دوفرانس و نیز رییس انجمن آسیایی شد. در 1835 پادشاه ایران نیز به وی نشان شیر و خورشید داد. (مقدمه مترجم (محمود مصاحب) بر کتاب)
سفرنامه او در 1822 منتشر شده است و در سال 1347 از آن دو ترجمه به فارسی منتشر شده است. یکی ترجمه اعتماد مقدم، و دیگری ترجمه محمود مصاحب، که توضیحات زندگی ژوبر از دومی و متن ذکر شده در ادامه از اولی (ص 221-248) گرفته شده است.
ژوبر، پ. ام. (1347) .مسافرت به ارمنستان و ايران. ترجمه محمود مصاحب. تبریز: چهر.
ژوبر، پير آمده (1347) .مسافرت در ارمنستان و ايران. ترجمه عليقلي اعتماد مقدم. تهران: بنياد فرهنگ ايران. صص 221-248.
در این بخش، نظر ژوبر در مقایسه میان ایرانی ها و ترک ها جالب توجه است، از آنرو که او در میان هر دو دسته سفر کرده و به هر دو زبان مسلط بوده و مدرس هر دو زبان در مدرسه السنه شرقیه و در وزارت خارجه فرانسه بوده و هشت ماه نیز اسیر ترک ها بوده و بعدا نیز کاردار فرانسه در قسطنطنیه شده و نیز به دریافت نشان شیر و خورشید از شاه ایران در 1835 نائل شده و هم سلطان سلیم را دیده و هم فتحعلی شاه را.
متن تایپ شده این سفرنامه را از نرم افزار «تاریخ ایران اسلامی» مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی گرفته ام.
فصل سى و سوم: ملاحظاتى درباره خوى شرقيان
احترامى كه زنان به شوهران خود و كودكان به پدران و مادران خود دارند- خصوصيات وابسته به تشريفاتى كه در زناشوئىهاى ميان كردها و نزد ايرانيان به چشم مىخورد- حرارت و شور زياد در تبليغ اشخاص به آئين خود.
خوى و عادات شرقيان كه با مال ما فرق بسيار فاحشى دارد با اينكه شماره بسيارى مسافرين شرح آنرا در سفرنامههاى خود داده و به درستى روشنائى بر آن افكندهاند هنوز خوب در نزد اروپائيان شناخته نشده است. بىگفتگو شماره كسانى كه بتوانند كيفيات و خصائص اين خويها را عميقانه دريابند خيلى كم است و در طرز ديدشان بايد داراى ذوق باشند. شاردن، تورنفور، و ولنى درباره اين موضوع استادانه كار كردهاند ولى با همه اينها ما گمان نمىكنيم كه ديگر جاى چيزى را باقى نگذاشته باشند.
ملتها مانند اشخاص هستند. داورى كردن درباره آنها هنگامى خوب و درست انجام مىشود كه در پيشامدهاى فوق العاده به آنها بربخورند. سودجوئى كليه هوى و هوسها را تحريك مىكند و ترسها را برمىانگيزاند و اميدها را احيا مىكند.
شرقيها بعلت حكومت مستبد كه دارند، در سرزمينى كه زيست مىكنند همواره در حالت تندى و سختى هستند. اين وضع براى بررسىكننده فوائدى دارد ولى با اينهمه كافى نيست.
دانستن زبان ملتى براى كسانى كه مىخواهند خوى ساكنين آنجا را بررسى كنند ضرورى است. زبان به گفته يك مثل شرقى آئينه خواست آدمى است و چهره توده مردمان را به روشنى مىنماياند و منعكس مىكند. بيش و كم تكرار در بيان پارهاى فكرها، در برگشت و تكرار برخى واژهها، بهصورت عادى درمىآيد و به سبك خاصيتى مىبخشد كه مردمانى كه كمتر تمرين دارند به آسانى مىتوانند آنرا بفهمند. اين حقيقت كه نمونههاى روزانه آن نمايان است بطور ويژهاى در زبانهاى شرقى به چشم مىخورد مثلا فعل فرمان دادن معناى كردن را مىدهد؛ همچنين نمىگويند خدمتگزار شما بلكه مىگويند بنده شما، در اينجا روح ملتهائى كه اين سخنان را مىگويند بازشناخته مىشود.
وقتى كه ما صحبت از شرقيها مىكنيم منظورمان تركها، عربها و ايرانيان هستند كه همانگونه كه مىدانيم داراى يك قانون مذهبى مىباشند و اصول حكومتشان مانند هم است. با اينكه آنها در نقاطى مسكن دارند كه آب و هوايش باهم خيلى اختلاف دارد و زبانهايشان از هم خيلى مجزاست؛ خوى آنان به اندازهاى بههم شبيه است
كه مىتوان آنان را تقريبا در زير يك حالت و صورت ديد. در واقع بستگى ميان مردم ايران و مراكش بيشتر از مراكشى و اسپانيولى است هرچند افريقا با اسپانى چند فرسخ بيشتر از هم فاصله ندارد.
اخلاق شرقيان كنونى با شرقيهاى پيشين خيلى بههم نزديك و شبيه است. هيچكس نيست كه نداند كه قانونگذار مسلمانها قوانين خود را برپايه اخلاق و عاداتى كه در آن زمان در آنجا استوار بوده گذاشته است. بههمين دليل است كه مكه شهر مقدسى شده است و رسوم ختنه تأييد گرديده و پيغمبر ... آنان، عيدى را كه شبيه به يكنوع عيد پاك بود و نتوانست آنرا نسخ كند به نام عيد قربان ايجاد نمود.
«علاوه بر قربانيهائى كه قوانين اسلام براى عيد قربان دستور داده چنانكه آقاى دوسون مىگويد ملت هنوز امروزه در موارد گوناگون و در پيشامدهاى مختلف زندگى رسوم عربها را براى ذبح قربانيها خودش انجام مىدهد. مثلا براى زائيده شدن يك بچه، تشريفات ختنهسوران، براى شفا و تندرستى بيمار، حتى مرگ پدر يا مادر، براى كاميابى يك سفر يا اجراى نقشهاى جالب، براى نخستين و آخرين روز ساختمان يك مهمانخانه، يك بنا، يك مسجد يا هرگونه ساختمان بايد قربانى كرد. تمام مردم بىنياز به اين نوع رسوم توجه دارند بخصوص كه پيغمبر هم نمونه آن بوده است. به گفته احمد افندى هنگام تولد ابراهيم پسرش، پيغمبر با شتاب چندين قربانى را سربريد و حتى يك بنده به ماما داد و به بيچارگان صدقه بزرگى بخش كرد؛ هموزن زلف بچه را كه بريده بود و با دقت در زمين پنهان كرده بودند زرناب بخشيدند. اين عمل خرافاتى كه در زمان خود محترم شمرده مىشد در نزد مسلمانهاى امروزى رواج ندارد.
حكومت نيز اين عمل مهم اسلامى را در وقايع عمومى كشور رعايت مىكند مثلا اگر بر دشمن فيروزى به دست بيايد، محلى را شروع به محاصره بكنند، شهرى تسخير شود، يك بدبختى و مصيبتى از ميان برود، و جز اينها بايد قربانى كرد. در روزگار پيشين كه سلطان شخصا به جنگ مىرفت، روزى كه او از پايتخت به جنگ مىشتافت يا از جنگ برمىگشت برايش قربانيها مىكردند. در اين فرصتها مردم شهرهاى بزرگ وظيفه داشتند درميان جادههاى عمومى، كوچهها و خلاصه جلوى پاى سلطان قربانيها انجام بدهند بطور كلى همراه اين قربانيها بخششهاى هنگفت انجام مىگرفت.» (منظره عمومى امپراطورى عثمانى؛ جلد اول، صفحه 279، قطع بزرگ).
شرقيها همواره از جانداران نجس سخت بيزار هستند. هردت مىگويد: «اگر كسى در حين گذر به يكى از آنها ماليده شود او با تمام رختهاى خود به آب فرو مىرود و غسل مىكند تا پاك شود.» قدمت چندين نوع تشريفات و طواف به اجماع درميان مردمان شرق از طرف اين مورخ نيز تاييد شده و ايجاد آنها را به مصريها نسبت مىدهد. همين امروزه جشن دو عيد (بايرام) باشكوه بسيار برگزار مىشود و شايد مانند همان جشنى كه در روزگار پيشين برپا مىشده و اكنون جانشينش گرديده است باشد.
اشخاصى كه اين اجتماع را (كه ما به آن خانواده مىگوئيم) تشكيل مىدهند درميان شرقيان معاصر مانند روميهاى باستان همان پدر، مادر، كودكان امثال كسانى كه پاتريسينها را به پدرى مىپذيرفتند نوكرها و بندگان هستند. در شرق هنگامى كه مردى چندين زن دارد معمولا داراى چند خانه است ولى بيش از يك خانواده ندارند. زنها چنانكه مىدانيم در اين كشورها نخستين بندگان شوهر خود هستند؛ آنها شوهر را مانند ارباب، پشت و پناه و تكيهگاه خود مىشمارند؛ هرگز جز با احترام از آنان سخن نمىرانند و چه در روبرو و چه در غيابش او را سيد يا ارباب مىدانند. زمانى كه به خانهاش درمىآيد به پيشبازش مىروند و دستهايش را مىبوسند و عرقش را كه بر چهرهاش روان باشد خشك مىكنند؛ اسلحه او را باز مىنمايند و رختهانش را كه جز در بيرون خانه نمىپوشد از تن او مىكنند. به نوبه خود، آن زنها از فرزندانشان، از بندگانشان و حتى از زنهائى كه سوگلى شوهرشان مىباشند اين نشانههاى فرمانبردارى و توجه را خواهانند.
قدرت پدرى در نزد اين مردم بيش از آنچه كه در نزد ما رواج است وجود دارد. رفتار پسران در برابر پدر خود نيز بهمين ترتيب است. آنها خيلى زود آموخته شدهاند كه نسبت به پدرشان احترام ژرفى پيدا كنند و يك بيگانه كه آنها را ببيند مىانگارد كه آن فرزندان جز نوكرهاى معمولى او نيستند. در حضور پدرشان برپاى مىايستند و با سكوت در انتظار فرمانهايش مىباشند. هرگز آنها را سر سفره راه نمىدهند و كار ايشان خدمت است؛ حتى روزى كه آنها زناشوئى مىكنند از خوراك عروسى محرومشان مىدارند. اين موضوع را ما به چشمان خود ديديم.
پس از خواندن گزارشهاى برخى مسافران متمايل به اين فكر مىشويم كه ابلهى و پستى و دروغگوئى، صفات خيلى برجسته زنهاى شرقى است ولى ما براى احترام زن بطور كلى مىگوئيم كه چنين اعتقادى بر پايه درست نيست خواه از اين جهت باشد كه زنان از يك آزادى كه در تصورشان هيچگونه دلربائى در آن نباشد خوششان نمىآيد خواه اين باشد كه از خيلى زود دريافتهاند كه در برابر فشار نيازمنديها بايد فرمانبردارى پيشه كرد و اين زنها هرگز خود را ستمديده نمىدانند.
مىتوان آنها را از حيث بىقيدى، ذوق بسيار به آرايش و جواهر و چيزهاى پوچ سرزنش كرد وليكن بطور كلى آنها دوست داشتنى، شيرين و با شرم هستند.
روبندهاى كه به چهره مىزنند خيلى بيشتر باعث دلربائى بيننده مىشود و اغلب بر لطف و ملاحت ايشان مىافزايد، همانگونه كه زنان اروپائى با استفاده از آزادى و دانستن رسوم آميزش فريبائى بيشترى دارند. محل سكنى آنها معمولا قسمت بالاى خانه است كه آنرا حرم يعنى جاى مقدس و محترم مىخوانند. زنها به اندازهاى از اجتماع مردها جدا هستند كه مردها اجازه ندارند حتى نامشان را از نظر مراعات عفت بر زبان بياورند. هنگامى كه دربارهشان سخنى مىرود بايد عبارت را طورى پيچاند كه طرف درك كند يا آنكه بهجاى زن بگويند «خانواده». در شهرها زنان متقابلا از هم ديدار مىكنند و در آنگاه شوهر حق ندارد كه به خانه خودش برود. هنگامى كه يك زن نزد دوستش مىرود آن دوست زنش به پيشبازش مىرود و چادر و قسمتى از جامههايش را برمىدارد؛ با اينهمه اين رسم درميان كسانى كه از حيث خانواده برابر هستند رواج دارد. هنگامى كه آن ديدار شونده برترى دارد ناظرش بهجاى او اينكار را انجام مىدهد.
درميان چيزهائى كه خوب مىتواند تصور روشنى از وضع زنان به ما بدهد مراسم و تشريفات زناشوئى بىشك در رديف اول جاى دارد. درباره اين موضوع چندگونه خصوصيت هست كه به كردها و ايرانيها منطبق مىشود (در سال 1805 شاه ايران به آگاهى مردم رسانيد كه هر دخترى كه سنش از پانزده سال گذشته و نامزدى پيدا نكرده باشد شاه مىتواند بر او حق مالكيت داشته باشد و از ميان آنها كسانى را براى حرم شاهنشاهى بگزيند. ولى به نظر مىرسد كه اين فرمان تهديدآميز بوده و هرگز اجرا نگرديده باشد. همين شاه به منظور تشويق امر زناشوئىها قانونى وضع كرده و هزينه تجملات را محدود نموده است. بجاى دريافت جهيزيه شوهر آينده به پدر زن خود يك اسب، اسلحه و پول شيربها مىدهد. اين طرز عمل سادگى آداب و رسوم را مىرساند و شايد در نتيجه نفوذ دستگاههاى خان خانانى كه هر روز در شرق تفوق مىيابد باشد. يك نويسنده مشهور، پرزيدانانو دراينباره ملاحظاتى دارد كه ما از آن استنساخ كرديم زيرا به نظر مىآيد كه خيلى با آنچه ما گفتيم نزديك است. «يگانگى بزرگ زناشوئيهاى آن زمان بويژه به اين سبب بود كه مردان از زنان خود جهيز نمىخواستند. در اصل زنها به شوهرانشان اسلحه هديه مىكردند كه از اين عمل بومى خشونت روزگاران اوليه برمىخيزد. وليكن مسئله بر سر اين نبوده است كه زمين و پول به شوهر هديه داده شود ... بعلاوه بر طبق رسوم قانون فرانكها (ساليك) نه تنها زن براى شوهر جهيزى نمىآورد بلكه برعكس شوهران بايد جهيز بياورند».)
وقتى كه مردى بخواهد به فرزندش، به خواهرزاده يا برادرزادهاش، به كسى كه او قيمّش مىباشد زن بدهد او چندين زن را به خواستگارى مىفرستد. ايشان بنوبه خود بايد كه تصوير درستى از او به ذهن خود بسپارند. گاهى آنها براى آسانى، كار را طورى جور مىكنند كه آن مرد درخواستكننده بتواند از بام خانه همسايه نگاه دزدكى به همسر آينده خود بيندازد.
هنگامى كه هردو خانواده براى اين خواستگارى همراه بودند قرار مىگذارند كه مراسم نامزدى كه گاهى چندين سال طول مىكشد تا به عروسى برسد انجام گيرد. اين نامزدى را حتى مىشود از زمان كودكى انجام داد. براى تكميل نامزدى بايد كه مرد يك انگشتر، يك سكه، يك دستمال قلابدوزى كه براى اينكار درست شده است براى زن بفرستد. اين پيمان مقدس است ولى گاهگاهى درست در همان لحظه كه مراسم در حال انجام گرفتن است به فرمان شاه آن دختر ربوده مىشود .
پيمان را يك ملا يا يك مأمور رسمى كشورى تدوين مىكند. امضاء يا مهر در برابر گواهان انجام و هميشه يك كابين در آن شرط و قيد مىشود كه پس از مرگ شوهر يا پس از طلاق قابل پرداخت مىباشد. دختران هرگز جهيز با خود نمىآورند مگر آنكه چند تا اسباب خانه يا هدايائى باشد.
پس از آنكه شب عروسى معين شد زن جوان باشكوه بسيار بهمراهى پدر و مادر و دوستانش به خانه كسى كه سرنوشت آنها را بههم پيوند داده است مىرود. زن با چادر كلفت كه خود را پوشانيده راه مىافتد و مادرش با چند تن از دوستانش او را نگهدارى مىكنند. در ضمن راه، او صداى دعا مىشنود كه از خداوند آرزومند هستند كه با اين پيوند خوشبختى به بار بيايد. تقريبا همه خانههائى كه سر راه عروس هستند چراغانى مىكنند و براى ساكنين آن خانهها رسم است كه به عروس و همراهانش شربت خنك تعارف بكنند و دقت دارند كه اينگونه مشروبات را آماده داشته باشند. مدت راهپيمائى عروس خيلى طول مىكشد خواه به دليل توقفهاى پىدرپى و خواه به سبب اينكه ملتزمين بايد با آهستگى بىنهايت راهروى كنند.
در نزد كردها هنگامى كه عروس به سكوى خانه مىرسد شوهر آيندهاش حضور مىيابد و او را در آغوش مىگيرد و بر دوش خود سوارش مىكند و او را تا اطاق خود مىبرد. اين رسم براى اين برقرار شده كه دختران جوان از اينكه يكى از همنوعان آنها به دلخواه خود در يك خانهاى كه تا آنگاه برايش بيگانه بوده پا گذارده است خجالت نكشد و رنگ چهرهشان سرخ نگردد.
با اينهمه شوهر هنوز خطوط سيماى آن كسى را كه با او پيوند رسمى بسته نديده است. او توانسته كه همسر خود را از دست پدر و مادرش بربايد ولى حق ندارد كه چادرش را بردارد. اين كار حق مادر يا يكى از زنان خويشاوند عروس است و اين ديگر آخرين عمل اقتدار آنهاست. آنگاه نالههاى وانمودى زنها تغيير مىيابد و تبديل به خوشباشهائى مىشود كه به شوهر خطاب مىكنند. سپس خوراكى تهيه مىنمايند و پس از آن به شعر آوازهائى مىخوانند كه گوشهاى عفيف از شنيدن آنها جريحهدار مىشود.
ده روز پس از عروسى زن و شوهر تازه بايد به ديدار پدر و مادر عروس بروند و هدايائى بگيرند، زيرا هر كه به ديدار كسى مىرود هميشه بايد از او چيزى بگيرد. پول، رختهاى نو، خوراكها و اين هدايا، براى اين تشريفات خيلى خرج برمىدارد.
در مشرق زمين زنها هستند كه ترجمان شادمانى يا غمهاى همگانى مىباشند. اگر پيشامد خوشى روى بدهد آنها ليل مىكشند و با حركت تند زبان خود فرياد شادى از خويش درمىآورند و صداى خود را به تناسب از پردهاى به پرده ديگر مىبرند كه ما نمىتوانيم شرح آنرا بطور مشخص و دقيق بدهيم؛ ولى برعكس اگر پيشامد بدى رخ دهد آنان صداهاى شوم از خود درمىآورند كه بطور كلى با آن صداى شادى فرق ندارد مگر آنكه درازتر و دلخراشتر است.
زنها عادت دارند كه روزهاى جمعه به سر قبر نزديكان يا عزيزان خود بروند. اغلب به زنهائى برمىخوريم كه پهلوى گور شوهرشان گريان زانو زدهاند و اين خود دليل مسلمى است كه شرقيها آنطور كه عموما گمان مىبرند با زنهاى خود بدرفتارى نمىكنند.
در ايران هنگامى كه مردى بعلت نفوذ و طالع و بخت و يا دانش خودش به مقام بلندى برسد مفتخوران بسيار و انگلهاى بيشمار به خانهاش آمد و شد مىكنند كه به نظر از افراد خانواده او بشمار مىآيند و آنى از او جدا نمىشوند و در هر جا كه به او بربخورند همراهش به راه مىافتند. اگر او توانا و توانگر باشد كسانى كه در زير حمايتش رفتهاند مانند غلامانش رفتار مىكنند. در هيچ كشورى ديده نمىشود كه در مقابل قدرت، پستى تا اين حد زننده و نفرتآور باشد. مرد مقتدرى كه از كسى حمايت مىكند از وى توقع از خودگذشتگى به حد كمال را دارد و او در خوشبختى و بدبختى اربابش شريك و سهيم مىشود. اگر او به مقامى رسيد او هم مىرسد و اگر مورد خشم قرار گرفت هردو نابود مىشوند. پيروان يك دانشمند در بخت باهم برابرى ندارند ولى معلوماتى را كه ممكن است كسب كنند به چيز كم ارزشى منجر مىشود.
شرقيها با اينهمه يك ستايش بىحدى براى آن كسانى كه در آنها اطلاعاتى سراغ دارند كه خودشان دارا نيستند قائلند. فروتنى بويژه به چشمانشان زيباترين نشانه معرفت است و اين سنجش از كله يك شاعر هوشيار ايرانى تراوش كرده است.
قوانين مدنى آنها برپايه كتاب آسمانيشان قرار گرفته و در نتيجه آموزش مجموعه قوانين دينى تنها چيزى است كه هنوز در ميانشان مسخ نشده است. در قرون اوليه هجرت مشاهده مىشده كه مسلمانها درباره اينكه قرآن يا روح پيغمبر و غيره حادث است يا خلق شده جرّ و بحث داشتند و چه خونها ريخته شد. اين جدالها هنوز كاملا قطع نگرديده است ولى قدرت حكومت از اثرات ناگوار آن جلوگيرى مىكند.
دين اسلام تبليغ و راهنمائى را خيلى طرف توجه قرار داده است و اخيرا مىگويند كه خيلى به اينكار اهميت داده مىشود؛ مجتهدينى را مىبينيم كه پيروان متعصبى در دنبال خود دارند كه عقايد و اصول آنها را كوركورانه مىپذيرند و حتى امروزه مىبينيم كه درميان تودههاى خيلى وحشى چركسى درويشهاى ترك با علاقه به تبليغ دين اسلام مىپردازند.
فصل سى و چهارم: دنباله ملاحظات درباره خوى و عادات شرقيان
توهمات و داوريهاى گوناگونى كه بىبررسى ذهن انجام مىگيرد- اين مردم جنگ تنبهتن، خودكشى و عشق به قمار بازى را نمىشناسند- نقالها و دلقكهايشان.
سيسرون و هلوتيوس دو نويسنده كه هريك از راهى شهرت يافتهاند از خود عقايد خيلى متضادى درباره دوستى ابراز داشتهاند. سيسرون گمان برده كه اين احساس را در طبيعت آدمى يافته است؛ ديگرى آنرا نتيجه نيازمندى انسان در طى قرون و برحسب عادات، حكومتها، خصوصيات و شرايط زندگى دانسته است.
بىآنكه بخواهيم اين مسئله را كه بستگى به سخن كنونى ما ندارد بيازمائيم به اين تذكر اكتفا مىكنيم كه خواه به اين دليل كه عشقها و هوسها در شرق بيشتر از اروپاى عيسوى سلطه دارد و خواه به دليل اينكه اشخاص خود را درحالى مىبينند كه خيلى بههم نزديك و يگانه شوند تا در برابر استبداد از خود ايستادگى بيشترى نشان دهند به نظر مىآيد كه دوستى حقيقى در نزد شرقيان بيشتر از ما است، دو نفر عرب هرگاه پس از يك جدائى طولانى بههم برسند آنها غرق خوشى هستند، چندين دقيقه در خاموشى كامل فرو مىروند؛ دهان خود را براى اظهار خشنودىهاى مقابل باز مىكنند و از احوالات همديگر مىپرسند؛ آنها همديگر را جز برادر نمىخوانند؛ ايشان جملهها، پرسشها، فرمولهائى به كار مىبرند كه كاملا مانند همديگر است و اغلب در هنگام جدا شدن جز اين كلمات سخن ديگرى بههم نزدهاند: «به سلامتى بروى، خوش باشى، دور از جان شما من خيال مىكردم كه از آدميت به دور افتادهام.» وليكن هرچند كه باشد دوستى كه ميان يك عيسوى و يك سنّى پيش مىآيد آن سنّى هرگز در برابر آن ديگرى، اصطلاحاتى را كه باهم كيش خود به كار مىبرد از دهانش بيرون نمىآيد.
شرقيان همديگر را در آغوش مىگيرند و دستهاى همديگر را به علامت دوستى مىفشارند، و آنگاه به لب خود مىنهند و سپس بر روى قلب خود مىگذارند.
هيچچيز به اندازه تعارفات ايرانيان متنوع و طرز احوالپرسىشان عجيب و غريب نيست (آنها وقتى بههم مىرسند از احوال مغز ديگرى مىپرسند [يا به عبارت ديگر مىگويند كه دماغ شما چطور است] پاورقی نویسنده)؛ هيچچيز به اندازه سبك نامهنويسى آنها مغلق نيست. اغلب در يك نامه بالا بلند به زحمت دو سطرش مربوط به موضوع اصلى نامه مىباشد.
در اروپا رسم براين است كه به دوستان و آشنايان در هر پيشامد شادىآور، شادباش مىگويند ولى در شرق چنين نيست. اگر مادرى فرزندش را در بغل گرفته باشد نبايد زيبائى او را ستود؛ طالع به كسى روى آورده و لبخند زده نبايد به او دراينباره سخن گفت. نيروى توهمات به اين اندازه است كه گمان مىبرند با گفتن اين تعارفات بدبختى بهطرف رو مىآورد. اگر بخواهيم تمام نظربرىهائى را (كه به زبان ايطاليائىCattivo Occhio مىخوانند) و مردمان دغل درميان مردم رواج داده تا خود را از نظر مصون بدارند شرح دهيم خيلى به درازا مىكشد.
هنگامى كه يك زن درميان مردم ظاهر مىشود پس از بازگشت به خانهاش با آب و عطر خود را تطهير مىكند تا اثرات جادوگرى را كه احتمالا برضدش به كار برده باشند عقيم نمايد. درميان جواهراتى كه براى آرايش زلف خود مىآورند طلسمى مركب از اشياء عجيب و غريب مىگذارند تا با آن بتوانند خود را از چشم حسود در امان بدارند. بهمين دليل است كه مىبينيم عربها به گردن شترهاى خود يك كفش پاره مىآويزند و نامش را كفش حسين گذاشتهاند؛ و مشرقىها كه در درياى سياه و مرمره كشتىرانى مىكنند بدنباله كشتى خود تسبيح دانه بلورى رنگينى مىآويزند و معتقدند كه اين تسبيحها وسيله مطمئنى هستند كه كشتى را از طوفان نگاهدارى مىكنند.
هيچكس نيست كه نداند كه مهماننوازى صفت پسنديدهاى است كه مسلمانان بيش از ديگران به آن افتخار مىكنند. عمل مهماننوازى نزد مردمان شهرى كمتر از چادرنشينها و ايلاتى كه در صحرا كوچ مىكنند مقدس بشمار نمىرود. هر درى به روى بيگانه باز است. اگر غريبى به كسى كه مهم است وارد شود و او را تا آن زمان نديده و نشناخته باشد از او چنان دعوتى مىكنند كه شايسته مردمانى است كه بىشك كمتر وحشى هستند: «به نام خداوند بخشنده و مهربان [بسم اللّه] بفرمائيد درميان جمع ما باشيد» و همين كافى است. يك درخواستكنندهاى متضرعانه خود را به روى پاهاى يك مرد توانا مىاندازد و به او مىگويد: «من چهرهام را بر خاك پاى شما مىسايم.» و او مطمئن است كه سخنش با عطوفت پذيرفته مىشود.
هرچند كه گفته مؤلف نامدار روح القوانين راست باشد كه گفت در كشورهاى مستبد معنى شرافت را نمىشناسند و اغلب در اين كشورها كلمهاى براى توصيف آن ندارند تا اندازهاى قابل توجه است كه اين كلمه از آسيا به اروپا آمده است. اين لغت از زبان فارسى گرفته شده و از كلمه «هنر» مشتق گرديده كه معناى آن: فضيلت، صنعت مىشود. با اينهمه اگر كلمه شرافت وجود دارد معناى آن آنچنانكه در اروپا و بويژه در فرانسه فهميده مىشود در نزد مسلمانان كاملا غريب است. و جنگ تنبهتن درميان آنان بهيچوجه رواج ندارد. اگر يك مسلمان در يك ستيزه يا طور ديگرى كشته شده باشد پدر و مادر يا زنانش درخواست مىكنند كه كشنده او به آنان سپرده شود. قانون سرنوشت او را به دست آنان گذاشته [تا خونخواهى كنند]، آنان مىتوانند كه او را برده خود كنند يا به كفاره گناهش او را قربانى نمايند يا آنكه بهاى خونش را با پول بستانند؛ ولى كمتر پيش مىآيد كه آنها راه ديگرى جز كينهخواهى در پيش بگيرند. معمولا سالخوردگان و ريشسفيدان ميان آنها و كسان قاتل مىافتند تا كار را فيصله دهند. اگر آنان راضى به مصالحه شوند سوگندشان مىدهند كه هردو طرف گذشته را فراموش كنند ولى پس از گذشت چند سال و حتى نيمقرن آنها كينهتوزى يا بهتر بگوئيم پيمانشكنى مىكنند و اين بىتوجهى به پيمانى كه با سوگند انجام شده قاتل تازه را تنبيه نمىكنند و افكار مردم اين قصاص بنياد برباد ده نظم عمومى را كه نتيجه غمانگيز عشق تفريط به كينهورزى است محكوم نمىنمايد؛ يا چشمپوشى مىكند يا آن را تأييد مىنمايد يا لااقل آنها را مىبخشد.
عقايد اسلامى با روحيه سستى طبيعى مردم شرقى بىاندازه جور درمىآيد زيرا قوانين آن، تسليم و رضاى كامل در برابر خواست خدا را دستور داده است و اين يك برترى براى آنهاست بدين ترتيب كه هرچند بدبختىهايشان خيلى زياد باشد چون هيچوقت خود را دچار فلاكت و اضطرار نمىدانند براى رهائى خود هرگز به خودكشى دست نمىزنند و از اين كار وحشت عميق و بجائى دارند.
عشق به قماربازى آنها را آشفته نمىنمايد؛ گرچه طبيعت گرم و آزمندى طبيعى، آنان را مستعد دريافت خيالهاى واهى خطرناك كه مولود سودجوئى ايشان است مىكند ولى چون مذهب به آنان قدغن كرده است كه بازى حرام مىباشد و دولت هم با آن موافق است از اين جهت قماربازى نمىكنند. هركس علاقمند است كه به ظاهر بينوا يا لااقل زندگى متوسطى داشته باشد. بيم دارند از اينكه خود را به راه هوسى بيندازند كه نشانه تمول است و اگر كه فرضا هم پولدار بشوند كوچكترين تنبيه آن اين خواهد بود كه مبالغى را كه به معرض خطر گذاشتهاند ضبط گردد.
آن نوع لذتى كه از قماربازى به دست مىآيد در نزد شرقىها با شنيدن نقل و لودهبازى فراهم مىگردد. نقالان نوعى از بديههگويانى هستند كه در برابر مردم با لطف قصه مىگويند و به موقع مطالبى اخلاقى به نظم يا به نثر درميان قصه مىرانند. لودهها بيشتر در خدمت طبقات اعيانى هستند و مىكوشند كه با حكايتهاى خندهآور و مسخره بزرگان را بخندانند و با لطيفهگوئيهاى زننده شوخيهائى نسبت به دشمن ارباب خانه بكنند. گاهى بازيگر برمىخيزد و تقليد درمىآورد و صدا و ادا و اطوار و روش آن كسى را كه مىخواهد مسخره كند از خود بروز مىدهد؛ گاهى با لهجه غريبى كه به گوش ناخوشايند است بطور جدى شوخيهاى كم و بيش با روحى از برمىخواند كه كم و بيش نيشدار و رنجاننده، اما اغلب اوقات عارى از معنى ادب و عفت و ذوق است اين بازيگرها بىگفتگو در سطح پائينترى از مسخرههاى بزرگان اروپا مىباشند كه پيش از اينها شاهان و اربابان نزد خود نگاه مىداشتند. اين يكى از آثار همانندى شرق امروز و اروپاى گذشته است. مثلا تمرينات و ستيزههاى حقيقى يا ظاهرى كه درميان جنگجويان شرق متداول است تقريبا همانهائى هستند كه در ميدانهاى محصور يا در جشنهاى شمشيربازى و سواركارى نياكانمان مرسوم بود. زرهها، كلاهخودهاى فولادى، نيزهها و حتى گرزها كه هنوز تركها و ايرانيها به كار مىبرند، ساختمان كاخها و برجهاى كنگره- دارشان، نردهها و پنجرههاى رنگين كه در ساختمانهايشان مىبينيم، تذهيبكارى و اسليمىهائى كه براى آرايش نسخههاى خطى خود به كار مىبرند و بالاخره هزاران چيز ديگر كه چشم و روح را به خود مىكشند به نظر مىآيد كه اين شباهت را تكميل مىكنند و اين مردم را از نظر تمدنشان به عصرى خيلى جلوتر از دورانى كه ما زندگى مىكنيم برمىگرداند.
فصل سى و پنجم: خصوصيات مربوط به عادات و رسوم تركها و سنجش آنها با عادات و رسوم ايرانيان
تركها مردمانى هستند كه در مذهب خيلى زياد متعصبند. آنها بصورت ظاهر خيلى مهماننواز و باسخاوت و داراى خوئى سخت و جدى مىباشند. مىتوان آنها را از اينكه بىاعتنا، بيهوده و پرمدعا هستند سرزنش كرد ولى هرچند كه براى به دست آوردن ثروت آزمند باشند اما روح سوداگرى و سودجوئى ندارند. آن درستكارى را كه در ايشان سراغ دارند و مىستايند از آنجا آب مىخورد كه آنها عقيده به برترى (تركها به خود مىبالند كه مسلمان زائيده شدهاند وليكن چون هيچگونه نجيبزادگى درميان ايشان نيست آنها از هرگونه تفاخر كه به زايش آنان مربوط باشد عارى و بيخبرند. چنانكه مىدانيم اغلب پيش مىآيد كه آنها لقبهائى براى خود مىگيرند كه مبين تاريكى اصل و نژادشان مىباشد. پاورقی نویسنده) ادعائى خودشان دارند. ادعاى جوانمرديشان پايهاش بر تكبر و خودپسندى است. بعلاوه آنها مردمانى بردبار و دليرند و در نتيجه شايستگى كارهاى بزرگ و عملهاى جوانمردانه دارند.
يك سيّاحى (به نام اوتر) كه تنوع و وسعت دانائيش او را بر ديگران ممتاز نموده بطريق زير درباره ايرانيان سخن مىگويد: «روح و خلق آنها خيلى دقيق و موشكاف است. آنها در دانشها، هنرها و بطور كلى در هر كارى كه اقدام مىكنند كاميابى به دست مىآورند. آنها نسبت به بيگانگان مردمانى با تربيت و مؤدب و خوشآميزش هستند؛ ايشان به ميگسارى، جشنها و تجملات خيلى علاقمند مىباشند و عشق آنان دراينباره به حدى است كه هيچ ملتى به پاى ايشان نمىرسد. آنان در همهچيز خبره هستند و فريب دادشان بسيار دشوار است. بىجهت نيست كه در تركيه جهودها همه پولدار هستند ولى در ايران خيلى بينوا مىباشند.»
ما به اين تصوير چيز ديگرى مىافزائيم كه شباهت نمايانى به اين دارد گرچه ديرگاهى است كه اينگونه نگاشتهاند كه ايرانيان خيلى خرافاتى هستند و انجام تكاليف ظاهرى خود را كه مذهب به آنان دستور داده با دقت انجام مىدهند، رعايت نجسى شرعى درميان آنها به حد اعلا مىرسد. آنها معتقدند كه اگر به يك مسيحى پس از وضو دست بزنند يا يك پارچه زرى يا ابريشمى در هنگام نماز بپوشند نمازشان باطل شده و بايد از نو اعمال لازم مذهبى را بجا بياورند. ولى باطنا خيلى كم زهد به كار مىبرند و با عشق زياد به ميگسارى مىپردازند و اغلب گناهان را كه در قرآن منع شده بجا مىآورند تا آنكه به سن پنجاه سالگى كه مىرسند توبه مىكنند. آنها در برخورد با كسانى كه آنها را به نام كافر مىخوانند هيچگونه از ادب و احترام و حتى سلام خوددارى نمىكنند و بيزارى نشان نمىدهند؛ درحالى كه تركها هر اندازهاى كه مقام و عنوان يك مسيحى باشد كه به ديدارشان مىآيد هرگز از جاى خود برنمىخيزند تا از او پذيرائى كنند. ايرانيان خشنود مىشوند و تفريح مىكنند كه در بسيارى از مسائل مذهبى جرّ و بحث كنند و اين موضوع هيچگاه در گفتگوهايشان تمامى ندارد. تركها از اين كار پرهيز مىكنند و كفر مىپندارند كه درباره آنچه به ايشان امر شده است و بايد باور كنند بحث شود. بارى ايرانيان هرگز به عيسويان سخن توهينآميز ادا نمىكنند ولى تركها درميان گفتارشان اصطلاحات زننده نسبت به عيسويان زياد به كار مىبرند.
هرچند كه تركها و ايرانيان به قضا و قدر خيلى معتقدند ايرانيها اصول آنرا چندان كوركورانه دنبال نمىكنند كه نتيجة هميشه در حال سستى و افسردگى (من در سال 1806 در آتشسوزى كه رخ داد و يك قسمت وسيعى از حومه شهر كالاتا را به خاكستر بدل كرد يك نمونه زنندهاى از اين بىحسى به چشم ديدم. من بالاى برجى رفته بودم كه اهالى ژن در گذشته ميان اين ناحيه برپا كرده بودند و بالاى آن يك قهوهخانه داير شده بود. شعلههاى آتش روشنائى سختى بر شهر و بندرگاه افكنده بود و چنين پنداشته مىشد كه دريائى از آتش زبانه مىكشد. من خود را نزديك دو ترك كه درباره آتشسوزى كه در حال پيشرفت بود صحبت مىكردند رساندم. ناگهان يكى از آندو ترك نگاه كرد و ديد كه آتش خود را نزديك محله آنها رسانيده بى آنكه فنجان خود را به زمين بگذارد يك نوكر به آن محل فرستاد تا ببيند كه اوضاع از چه قرار است آن نوكر به شتاب بازگشت و به اربابش گفت كه خانهاش غرق در آتش گشته است. آن ترك به آرامى پاسخ داد كه جلوى سرنوشت را نمىشود گرفت و آنچه نوشته شده انجام مىگيرد. من چه مىتوانستم بكنم؛ خدا بخشنده است. پاورقی نویسنده) بسر برند. ايرانيان چندان اعتقادى به اين ندارند كه جلوى سرنوشت را نشود گرفت و براى اينكه جلوى آنرا بگيرند از هيچ كوششى فروگذار نمىكنند. با آنكه پيشگوئى، افسونگرى و جادو را قرآن به صراحت و سختى محكوم كرده است اين هنر فرضى كه آينده را مىتوان خواند در ايران خيلى اهميت دارد. شاه و شاهزادگان و بزرگان كشور نزد خود ستارهشناسى دارند و همه به اين كاملا باور دارند كه مشيت آسمانى را مىشود با نشانههاى ديدنى و محقق رؤيت كرد. در تركيه اين جنون را تا آن حد به پيش نمىرانند اما عزت نفس در نزد هردو ملت تند و آتشين است. يك ترك از بزرگى، توانائى و شكوه عثمانى سرخوش است و هرگز اين كلمه از دهانش نمىافتد كه عدل الهى چنين خواست كه به مسلمانان بهترين بخش زمين را ببخشد. ايرانيان از زيبائى، بارورى باغهاى شيراز، ميوههاى لذت بخش يزد و آثار اصفهان آن شهرى كه با طمطراق آنرا هنوز اصفهان نصف جهان مىخوانند كشور خود را ستايش مىكنند.
تركها با آنكه مستبد هستند و درباره قدرت خود خيلى مىنازند بنظر مىآيد كه استعداد دارند همواره در يك نوع حالت انقياد يا بعبارت ديگر زير قيمومت خارجى بسر برند. آنها رنج مىبرند كه بيگانگان نه تنها اداره كردن درآمد دولتى را غصب مىكنند بلكه اغلب مقامهاى مهم را به دست مىآورند. در واقع بسيارى از پاشاها در اصل ترك نيستند بلكه آنها مملوكهائى هستند كه در اناپا يا در بندر ديگرى در درياى سياه خريدارى شده و زرخريدانى بودهاند كه توانستهاند نيكخواهى زن و شوهر را به خود جلب كنند و به كمك نفوذ و قدرت آنها به مقامهاى خيلى مهم برسند. پاشاى پيشين حلب، بغداد، دمشق، نيقيه و موره بهمين ترتيب ارتقاء يافته بودند.
ايرانيان برعكس با هوشيارى و علاقه به كارهاى داخليشان مىپردازند و كم پيش مىآيد كه يك بيگانه در ايران مقام مهمى به دست بياورد. وزارت، فرماندهى دسته سپاهيان، فرمانروائى در شهرستانها، اداره دادگسترى و دارائى به كسى جز به آنهائى كه در ايران زائيده شدهاند واگذار نمىشود.
با اينهمه در ايران كسانى هستند كه با آنكه در اين كشور به جهان نيامدهاند داراى امتيازاتى مىباشند و نفوذ بزرگى در كارها دارند. آنها دختران جوانى هستند كه اهل گرجستان، چركسستان، مينگرلى مىباشند. آنها از ايرانيان خوشگلترند و عشق سوزانتر دارند و به اين دليل بيشتر طرف توجه مىباشند.
مردان انتظار دارند كه با ازدواج با آنها كودكانى پيدا شود كه به زيبائى آنها باشند. بدين ترتيب اين دوشيزگان عيسوى كه در آغاز قربانيان وحشيگرى سوداگران آزمند بوده و از آغوش مادران گريان و غمزده خود بيرون كشيده شدهاند از كرانههاى اوكسن تا درياى خزر و كرانههاى ارس برده مىشوند. آنها درحالى كه از خستگى از پا افكنده شده و با جامههاى خشن كه به زحمت آنها را در برابر ناسازگاريهاى هوا نگاهدارى مىكند به ايران مىرسند و در آنجابجاى كوههاى بىحاصل ميهنشان؛ باغهاى لذيذ و بارور مىبينند و بجاى همميهنان بىرحم خود مردمانى دوستداشتنى، نرم، شهوتانگيز و مؤدب مىيابند. بطور كلى ابتدا خوشبخت مىشوند از اينكه بتوانند دل اربابان تازه خود را به دست بياورند؛ چيزى نمىگذرد كه نفوذ فراوانى بر آنها پيدا مىكنند. از ميان آنها عدهاى در دربار شاه توانستند كه قدرتى بىاندازه به دست بياورند حتى ديده شد كه كسانى كه آنها را فروخته بودند و مانند كنيزان زشتى با آنان رفتار مىكردند اكنون همينها به آنان تملق مىگويند و احترامشان مىكنند.
طرز تفكر تركها با آنچه كه ما درباره خوشگلى مىانديشيم فرق بسيار دارد. احساسات تند آنها را زودتر از احساسات نازك و لطيف متأثر مىكند. آنها زنهاى چاق را بر لاغر ترجيح مىدهند ولى برعكس ايرانيان به اندامهاى باريك و كشيده علاقمند هستند و هنگامى كه مىخواهند زيبائى يك زن را وصف كنند او را به سرو تشبيه مىنمايند. يك نگاه ملايم و نوازشكننده براى تركها و ايرانيان كمتر از يك نگاه تند و پرهيجان آتش عشق را روشن مىكند. به همان دليل است كه زنهايشان گرد سورمه به چشمان خود مىكشند تا يك خمارى شهوتانگيز به آنان بدهد بىآنكه برق چشمان را بكاهد و چون معتقدند كه ابروان سياه و كمانى شكل پيوسته خيلى به خوشگلى آنها مىافزايد سعى مىكنند تا آنرا به چنين حالتى درآورند. بالاخره پس از آنكه از گرمابه آمدند ناخنهاى خود را با رنگ زرد يا قرمز رنگ مىكنند؛ اين تركيب زيبائى دهنده درميان همشان مرسوم است و اگر كسى بىآن در جائى حضور يابد از نزاكت به دور است.
بانوان ترك رسمشان براين است كه چندين رخت رويهم بپوشند؛ زنهاى ايرانى در اندرون به آرايش خود هيچ علاقه نشان نمىدهند. زنهاى ايرانى و ترك معمولا يك پيراهن نازك گارس، يك جامه ابريشمى و جورابهائى گشاد و بىتناسب مىپوشند. در زمستان آنها پارچههاى پنبهدار دوزى و شال به تن مىكنند. در بيرون از خانه خود چنانكه مىدانيم چادر به سر مىكنند (مىدانيم كه در ايران و تركيه رسم براين نيست كه سرشان لخت باشد خواه براى احترام بجاى آوردن يا كار ديگرى باشد. كفشهاى خود را از پاى درمىآورند و اين نشانه احترام است و دست يا دامن رخت كسى را كه مىخواهند بنمايند كه به او احترام زيادى دارند مىبوسند يا به ظاهرنشان مىدهند كه مىخواهند آنرا ببوسند. تركها هرگز براى سلام دادن يا جواب سلام به كسى كرنش نمىكنند. بزرگترين نشانه احترامشان اين است كه برپا خيزند و دست به سينه بمانند. ايرانيان برعكس در حال سلام دادن سخت خم مىشوند بطورى كه بازوانشان آويزان مىشود. پاورقی نویسنده) و آن چادر تاروى پايشان مىافتد.
خوشبختى و آسايش براى تركها و ايرانيان دو كلمه مترادف هستند. به چشم آنان لذت يعنى درد نداشتن. آنان بىقيد و ولخرج هستند. به خانواده خود كم و قطعا كمتر از آن به ديگران علاقه نشان مىدهند. كشاورز به اندازهاى بذرافشانى مىكند كه نياز ساليانهاش را بدهد و شهرى، جز ساختمانى موقتى براى خود نمىسازد. آنها از دارائى تنها شادمانى مىخواهند؛ پس هركس هر كارى كه مىكند تنها سود شخصى را درنظر دارد كه نزديك و بىواسطه باشد. هيچ كس به خود زحمت به دست آوردن اطلاعات كاملا سوداگرانه نمىدهد. زنده ماندن يا نماندن براى آنها تقريبا بىتفاوت است و شايد بتوان گفت كه درباره كسانى كه ما سخن مىگوئيم ترس آنها از مرگ كمتر از ترس ديگران از رسوائى است.
چون رسوائى را با شكنجه هيچگونه مربوط نمىدانند بنابراين ترس آنها فقط از سختى و مدت درد مىباشد چنانكه شكنجهها هميشه بىرحمانه است. شاه همه اتباع خود را به چشم بندگانش مىبيند و املاك آنان را چون تاراجى مىداند كه مىتواند مال خود بشناسد. از اينجاست كه اين سستى و بىقيدى عمومى پديد مىآيد كه همه قدرت روانى را به نوعى نابود مىسازد.
ايرانيان معتقدند كه داورى جز خواست شاه قاعده و قانونى ندارد؛ سر را زير يوغ او مىآورند و حتى درك نمىكنند كه مىشود خود را از اين قيد رها ساخت.
آنان براى فرمانبردارى يا تغير ارباب حاضرند كه بجنگند ولى براى آزادى، آن كلمهاى كه بهيچوجه معادلى در زبانشان ندارد نمىجنگند. آنان بىشرمانه از كسى كه به ايشان زور مىگويد تملق مىگويند و هميشه اين پند بىزاركننده را كه در زبانشان بصورت ضرب المثلى درآمده به كار مىبندند كه مىگويد «دستى را كه نمىتوانى ببرى ببوس». به چشم آنان حق معنى ندارد و زور همهچيز است.
كاميابى است كه هميشه كارها را موجه مىسازد. گزينش وسائل براى آنها چيز كم ارزشى است (براى كاميابى از هر وسيلهاى مىتوان استفاده كرد) دوروئى، خيانت، پيمانشكنى بنظرشان قابل سرزنش و مؤاخذه نيست؛ بايد به كام خود رسيد. پنهان كردن عقيده و تقيه نمودن (انكار كردن دين خود در هنگام خطر فورى) به چشم آنها هيچ جرمى نيست. من خودم از آنها شنيدم كه افتخار مىكردند و آنرا عمل قهرمانانهاى به شمار مىآوردند كه يك سركرده دشمن را با نامردى كشتهاند. اين اخلاق هولناك هميشه خوى ايرانيان بوده است. اسكندر كه به داريوش نامهاى پس از جنگ ايسوس نوشت او را از كشتن فيليپ سرزنش كرد درحالى كه شاه ايران در نامههائى كه براى به شورش برانگيختن يونانيها نوشته بود به اين جرم افتخار كرده بود. بارى پادشاهانى كه امروز در اين سرزمين وسيع كه بخشى از آسيا است فرمانروائى مىكنند چنانكه مىگويند شرم ندارند از اينكه به يكى از اشخاص مهم دربارشان نگهبانى زهرها را بسپارند