منو سایت
تاريخ:سيزدهم فروردين 1396 ساعت 14:10   |   کد : 7798
بحران اخلاق و معنويت
دکتر مصطفی ملکیان
 به نقل از سایت فرهنگی نیلوفر. 25 اردیبهشت 1385 (اینجا)

اشاره: موضوع گفت و گوي حاضر فلسفه اخلاق است. بحران اخلاقي كه امروز سطوح مختلف جامعه را در ابعاد گوناگون فراگرفته است، ما را بر‌آن داشت تا  در گفت‌وگو با استاد مصطفي ملكيان به تحليل و تبيين اين پديده بپردازيم. قبل از آن كه سؤالم را مطرح كنم، مي‌خواستم بپرسم كه چرا «فلسفه اخلاق» در فضاي روشنفكري ايران كمتر مطرح بوده است. غفلت از اين حوزه معلول كدام عوامل است؟ آيا عدم احساس نياز سياسي- اجتماعي به اين مباحث باعث مغفول ماندن آن شده است؟ يا اين حوزه واجد پيچيدگي‌ها و ويژگي‌هايي است كه امكان توليد و توزيع ايده‌هاي آن در فضاي روشنفكري را تقليل مي‌دهد؟

 



اين كه چرا در مباحث روشنفكري كشور ما و مطبوعات مربوط به محافل و جريانات روشنفكري مباحث فلسفه اخلاق جايي و جايگاهي نداشته است را از مناظر مختلفي مي‌توان بررسي كرد. اولاً در ميان روشنفكران و مطبوعات وابسته به جريانات روشنفكري تقريباً هيچ مبحث فلسفي‌اي به صورت عميق جريان نداشته و اين امر اختصاص به فلسفه اخلاق ندارد.

شما مباحث عميق مربوط به فلسفه اخلاق نمي‌بينيد، مباحث بسيار عميق مربوط به فلسفه ذهن هم نمي‌بينيد، معرفت‌شناسي هم نمي‌بينيد، فلسفه علم هم نمي‌بينيد. فلسفه هنر هم نمي‌بينيد فلسفه منطق هم نمي‌بينيد. اين مباحث به صورت عميق‌اش وجود ندارد. اساساً در جريانات و محافل روشنفكري ما متأسفانه دو خصلت كما بيش مشهود است.

خصلت اول اين كه مباحث هيچ‌گاه به صورت عميق و آكادميك طرح نمي‌شود؛ خصلت دوم اين كه در بين موضوعات مختلف هم موضوعاتي مورد توجه قرار مي‌گيرند كه كم و بيش با سياست مرتبط‌اند يعني مباحث روشنفكري در كشور ما تا حدي تعريف خودش را از عالم سياست مي‌گيرد. اين است كه شما مي‌بينيد مسايلي مثل آزادي، عدالت، مدارا جاي خودشان را باز كردند اما مباحثي كه لااقل به نظر خود روشنفكران، ارتباطشان با عالم سياست ارتباط دورتري است، طرح نشدند. اين نكته اول، اما در خصوص فلسفه اخلاق بايد بگويم جامعه ما چه در سطح توده مردم و چه در سطح اهل فكر و فرهنگ دستخوش يك توهم است و آن اين است كه ما اخلاقي هستيم و وقتي اخلاقي هستيم، ديگر نيازي به مباحث اخلاقي نداريم. ما هميشه احساس مي‌كنيم كه نياز به طرح مسايل اقتصادي داريم و هميشه احساس مي‌كنيم نيازي به طرح مباحث سياسي داريم، چرا كه فكر مي‌كنيم واقعاً از لحاظ سياسي عقب هستيم. ولي هيچ وقت احساس نمي‌كنيم، از لحاظ مسايل اخلاقي هم عقب هستيم و چون اين طور است مي‌بينيم براي ما مسايل اقتصادي و مسايل سياسي از اولويت برخودارند ولي مسايل اخلاقي از اولويت برخوردار نيستند. اما واقعيت اين است كه ما يك جامعه از لحاظ اخلاقي پيشرفته نيستيم و انحطاط اخلاقي ما به هيچ وجه كمتر از انحطاط سياسي يا كمتر از عقب‌ماندگي اقتصادي ما نيست. اين هم جهت دومي است كه ما به فلسفة اخلاق به صورت جدي نپرداختيم.



فضاي فعلي جامعه به گونه‌اي است كه مرجع ارزش گذاريها و يا بهتر بگويم مرجع اخلاقي در حوزه‌هاي عمل جمعي در سطوح مختلفي از روشنفكران گرفته تا نسل جوان با سؤالات و شبهات مهمي روبه‌رو شده است. اين چالش به خصوص در كساني كه دل در گرو مراجع سنتي ارزش گذار دارند به شدت بحرانزا است. البته اين چالش‌ها بيشتر در حوزة عمل جمعي است. يعني ملاك اخلاقي در تصميم‌گيريها و تصميم سازيهاي جمعي چيست؟ من گمان مي‌كنم در رويكرد مدرن به اين مسأله فلسفه اخلاق حوزه‌اي است كه بستر ايده‌پردازي اين چالش‌هاست؟ آيا راه فهم وضعيت اخلاقي موجود كنكاش در حوزه فلسفه اخلاق است؟

بله به نظرم اين راه، راه درستي است. به گفته پل‌تيليش پرسش نپرسيده را پاسخ نمي‌دهند. به گمان من در عالم فرهنگ هميشه بايد پرسشي پرسيده شده باشد تا پاسخ بيايد. طبعاً وقتي كه ما با معضلات و مشكلات اخلاقي در سطح جامعه مواجه مي‌شويم اين وقت درست همان وقتي است كه پرسش پرسيده شده و بنابراين بايد شروع كنيم به پاسخ دادن به موقع و مناسب و اين كه ما وقتي مثلاً به اخلاق احساس حاجت مي‌كنيم به سراغ فلسفه اخلاق مي‌رويم درست است فقط بحث بر سر اين است كه ما نبايد گمان كنيم صرفاً با مباحث نظري كه شرط لازم موفقيت هر كاري است مي‌توانيم اخلاقيات را به سامان برسانيم. مباحث نظري شرط لازم است ولي كافي نيست. پرداخت به مسايل نظري بسيار بجاست اما به شرط اين كه گمان نكنيم كه پرداختن به مسايل نظري ما را از زمينه‌سازي‌هاي عملي بي‌نياز مي‌كند. بايد اوضاع و احوال خاصي در مقام واقع و عمل نيز استقرار پيدا كند.



فلسفه اخلاق را شامل چه حوزه‌هايي مي‌دانيد يعني سعي دارد به چه پرسش‌هاي بنياديني جواب دهد و پرسش‌هاي بنياديني كه فلسفه اخلاق بر آن استوار است چيست؟

مقدمتاً نكته‌اي را عرض مي‌كنم. گزارة اخلاقي چه تفاوتي با ساير گزاره‌ها دارد؟ گزاره اخلاقي گزاره‌اي است كه موضوع اين گزاره يا انسان يا حالات نفساني انسان يا افعال ظاهري انسان و محمول اين گزاره يكي از اين مفاهيم است؛ مفهوم خوب، بد، مفهوم درست، نادرست، مفهوم بايد و نبايد اخلاقي، مفهوم وظيفه يا تكليف، مفهوم مسؤوليت، مفهوم فضيلت و رذيلت. اگر گزاره‌اي داشته باشيم كه موضوعش انسان يا حالات نفساني انسان يا افعال ظاهري انسان باشد و يا محمولش يكي از آن مفاهيم باشد كه گفتم ما با يك گزاره اخلاقي سروكار داريم. مثلاً وقتي كه مي‌گوييم راستگويي وظيفه است اين يك گزاره اخلاقي است چون يكي از افعال ظاهري انسان موضوع آن و وظيفه محمول آن است اين نكته اول است. نكته دوم هم اينكه فلسفه اخلاق يك شاخه از فلسفه است و چون يك شاخه از فلسفه است بنابراين بايد دقيقاً تابع روش‌هاي فلسفي باشد و بنابراين از آن رو كه تابع روشهاي فلسفي است آن چه در فلسفه اخلاق گفته مي‌شود جنبه عقلي دارد ما مي‌توانيم در مورد اخلاق سخناني بگوييم كه جنبة عقلي نداشته باشند ولي آنها ديگر فلسفه اخلاق نيستند مثلاً ما مي‌توانيم روانشناسي اخلاق داشته باشيم كما اين‌كه داريم اما اينها علوم تجربي هستند. اينها جزو فلسفه اخلاق نيستند فلسفه اخلاق يك علم تجربي نيست يك علم كاملاً عقلي است و يك شاخه از فلسفه است بنابراين هر سخني در مورد پديده اخلاق مي‌گوييم فلسفه اخلاق نيست و به اين حيطه مربوط نمي‌شود وقتي ما دربارة اخلاق فقط سخن عقلي بگوييم آن وقت وارد فلسفه اخلاق شده‌ايم. آن چه غير از اين بگوييم مربوط مي شود به ساير شاخه‌هاي مختلف مرتبط با اخلاق و فعلاً موضوع گفت‌و‌گوي ما فلسف اخلاق است حالا اگر بپرسيد فلسفه اخلاق چيست بنده عرض مي‌كنم گاهي فلسفه اخلاق به معنايي به كار مي‌رود كه شامل هر سه علمي كه نام مي‌برم مي‌شود. گاهي به مفهوم خاص‌تري به كار مي‌رود كه شامل فقط دو تا از اين سه تا مي‌شود و گاهي به معناي باز هم خاص‌تري به كار مي‌رود كه فقط شامل يكي از اين سه تا مي‌شود حالا اين سه علم را به اجمال معرفي مي‌كنم. يكي از اين سه علم، علمي است كه گاهي از آن تعبير مي‌كنند به اخلاق توصيفي ( Descriptive ethics ) اخلاق توصيفي اخلاقي است كه فقط و فقط بيان مي‌كند كه – تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و اديان مختلف و مسالك و مكتب‌هاي مختلف فلسفي اخلاقشان چيست؟ مثلاً اخلاق بودايي، اخلاق كانتي، اخلاق اسپينوزايي، اخلاق اسلامي، اخلاق ژاپني. در اين گونه موارد ما نظام اخلاقي‌اي را كه يك تمدن يا يك فرهنگ يا يك دين يا مذهب، يا يك قوم، يا ملت، يا جامعه دارند، توصيف مي‌كنيم. به اين مي‌گويند اخلاق توصيفي اين اخلاق صبغه تجربي – تاريخي دارد يعني اگر در باب تمدن، فرهنگ، دين، مذهب، قوم يا ملت موجودي سخن بگويد جنبه تجربي مي‌يابد و اگر در باب تمدن، فرهنگ، دين يا مذهب، يا قومي و ملتي كه در گذشته زندگي مي‌كرده‌اند، سخن بگويد جنبه تاريخي پيدا مي‌كند، صبغه تجربي – تاريخي دارد. تا اينجا البته فلسفه نيست. چون گفتم علمي كه جنبه تجربي – تاريخي داشته باشد، فلسفه اخلاق نمي‌تواند باشد مگر اينكه همين جا بياييم و از دل اين نظام‌هاي اخلاقي كه توصيفشان مي‌كنيم نظريه واحدي درباره طبيعت اخلاقي انسان استخراج كنيم. در اين صورت به اين علم گاهي فلسفه اخلاق مي‌گويند. مثلاً بگوييم حالا كه در همه نظام‌هاي اخلاقي كه در طول تاريخ وجود داشته‌اند، مي‌بينيم اداي امانت يا وفاي به عهد نيكو شمرده شده از اينجا يكي از مؤلفه‌هاي طبيعت اخلاقي انسان استخراج كنيم و بگوييم كه يكي از مؤلفه‌هاي طبيعت اخلاقي انسان اين است كه به لحاظ اخلاقي وفاي به عهد را نيك مي‌داند اداي امانت را نيك مي‌داند. علم دومي وجود دارد كه از آن تعبير مي‌كنند به اخلاق دستوري يا اخلاق هنجاري (Ethics normative يا Ethics prescriptive ) اين علم اصلاً نمي‌گويد كه در تمدن‌ها يا فرهنگ‌هاي يا اديان و مذاهب يا ملل، اقوام و جامعه‌هاي مختلف نظام‌هاي اخلاقيشان چه هاست. چه چيزهايي را خوب مي‌دانند، چه چيزهايي را بد مي‌دانند، چه چيزهايي را درست يا نادرست مي‌دانند؟ چه را فضيلت مي‌دانند يا چه چيز را رذيلت مي‌دانند. چه را وظيفه و تكليف و مسؤوليت مي‌دانند. كاري به اينها ندارد، خودش مي‌آيد يك نظام اخلاقي ارايه مي‌كند. يعني مي‌آيد مي‌گويد خوبي‌ها اين‌ها هستند، بدي‌ها اينها هستند، درست‌ها اينها هستند، نادرست‌ها اينها هستند، فضيلت‌ها اينها هستند رذيلت‌ها اينها هستند. مصداق‌هاي مختلف اين مفاهيم اخلاقي‌اي را كه فهرست كردم ذكر مي‌كند. اين مي‌شود اخلاق هنجاري يا اخلاق دستوري يا اخلاق توصيه‌اي. در واقع مي‌آيد مي‌گويد به نظر من اين فهرست خوبي‌ها است، اين فهرست بديها است، اين فهرست وظايف است، اين فهرست تكاليف است، و اين فهرست مسؤوليت‌هاست. فضيلت‌ها اينها هستند و رذيلت‌ها اينها هستند. اين اخلاق هنجاري يا توصيه‌اي يا دستوري است. يك علم سومي هم وجود دارد كه گاهي به آن مي‌گويند اخلاق تحليلي ( Analytic ethics ) يا فرا اخلاق ( Meta _ Ethics ) اين علم سوم را بايد بيشتر از آن دو تاي ديگر توضيح داد حالا قبل از اين كه آن توضيحات را بدهم عرض كنم كه فلسفه اخلاق گاهي شامل هر سه علمي كه گفتم مي‌شود يعني هم شامل اخلاق توصيفي مي‌شود، هم شامل اخلاق دستوري مي‌شود و هم شامل اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق. گاهي فلسفه اخلاق را به اولي اطلاق نمي‌كنند فقط به دومي و سومي اطلاق مي‌كنند يعني به اخلاق هنجاري و اخلاق تحليلي، و گاهي هم فلسفه اخلاق را فقط به فلسفه تحليلي يا فرا اخلاق اطلاق مي‌كنند. اين است كه مي‌بينيم عنوان فلسفه اخلاق يك معني بسيار عام دارد. يك معناي مضيق دارد و يك معناي باز هم مضيق‌تر.



دو علم اول به تعبيري فلسفه نيستند.

مخصوصاً اولي حتي كساني كه فلسفه اخلاق را به معنايي به كار مي‌برند كه شامل قسمت يك و دو هم بشود باز هم همه معترفند قسمت عمده فلسفه اخلاق همين قسمت سوم است. قسمت سوم كه از آن تعبير كردم به اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق، خودش داراي سه قسمت است. يكي معناشناسي اخلاق (Moral Semantics ) يكي معرفت‌شناسي اخلاق ( Moral Epistemology ) يكي هم وجود شناسي اخلاق( Moral Ontology ). اين سه قسمت هر سه مربوط مي‌شوند به اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق راجع به هر كدام مختصراً توضيح مي‌دهم. قسمت اول معناشناسي اخلاق است. براي اينكه بدانيم معناشناسي اخلاق چيست؟ به اين نكته بايد توجه كنيم كه ما معمولاً مثل اينكه مي‌دانيم الفاظ و مفاهيم اخلاقي معنايشان چيست. فقط به دنبال مصاديقشان مي‌گرديم يعني هميشه جوري رفتار مي‌كنيم كه گويا مي‌دانيم خوب، بد، درست، نادرست، بايد، نبايد، وظيفه و تكليف، مسئوليت، فضيلت و رذيلت معنايشان چيست و فقط نمي‌دانيم كه چه چيزهايي مصداق اينها هستند آن وقت مثلاً مي‌پرسيم؛ دروغگويي خوب است يا بد و پاسخ مي‌شنويم كه بد است. راستگويي خوب است يا بد؟ خوب است . وفاي به عهد درست است يا نادرست است؟ درست است. خلف وعده نادرست است. فقط مثل اينكه مشكل ما مشكل مصداق‌هاي اين مفاهيم است ولي گويا فرض براين است كه مي‌دانيم معناي اين الفاظ چيست. يعني مي‌دانيم درست يا نادرست يا فضيلت يا رذيلت يعني چه. حالا اگر كسي آمد گفت كه خود اين پيش فرض از كجا معلوم است كه آيا ما واقعاً مي‌دانيم درست يعني چه يا نه؟ آن وقت اين كس وارد معناشناسي اخلاقي شده است. يك وقت است كه شما معناي لفظ مايع را هم نمي‌دانيد. يعني نمي‌دانيد اصلاً مايع يعني چه. آنوقت از من مي‌پرسيد من مي‌گويم مايع مثلاً يعني جسمي كه اگر در ظرفي واقع شود شكل آن ظرف را به خود مي‌گيرد. اين معناي آن. بعد ممكن است شما بگوييد خوب مصداق‌هاي مايع چيست؟ آن وقت مي‌گويم آب يكي از مايعات است. الكل، مربا، شربت آلبالو از مايعات‌اند. آنها مي‌شوند مصاديق مايعات. اما بايد ابتدائاً معناي خود مايع را بدانيم بعد كه معنا را دانستيم آنوقت شايد بتوانيم با استفاده از معنا مصاديق مايع را بيابيم. اين كه مي‌گويم شايد با اين دليل است كه دانستن معنا براي يافتن مصاديق شرط لازم هست ولي شرط كافي نيست. حالا در اخلاق هم ما مثل اينكه فرض گرفته‌ايم كه اين الفاظي كه در اخلاق به كار مي‌رود معاني‌اش را مي‌دانيم. بعد مي‌گوييم مثلاً راستگويي از مصاديق كدام يك از اين مفاهيم است؟ دروغگويي از مصاديق كدام مفهوم است؟ حالا اگر كسي گفت نه، معلوم نيست مامعناي اين الفاظ را هم بدانيم. آنوقت بايد تحليل معنايي الفاظ اخلاقي را بكنيم. وقتي وارد تحليل معنايي الفاظ اخلاقي شديم وارد معناشناسي اخلاق شده‌ايم. در اين معناشناسي اخلاقي مسأله مهم مخصوصاً اين است كه آيا الفاظ اخلاقي همان معاني را در اخلاق دارند كه وقتي در غير اخلاق استعمال مي‌شوند دارند؟ اين مهم است. مثلاً وقتي مي‌گوييم كه اين اره، ارة خوبي است ولي آن اره ارة خوبي نيست، لغت خوب را در غير اخلاق به كار مي‌بريم. در باب اره به كار مي‌بريم حالا آيا وقتي خوب را در اخلاق هم به كار مي‌بريد مثلاً مي‌گوييد راستگويي خوب است و معنايش همان معنايي است كه وقتي گفتيم اين اره خوب است و ‌آن اره بد است؟ يا معناي ديگري دارد. اين كه آيا الفاظي كه در غير اخلاق به كار مي‌بريم وقتي در اخلاق استفاده مي‌شوند همان معنا يا مفهوم را دارند يا نه، يكي از مباحث مهم معناشناسي اخلاقي است. قسمت دوم اخلاق تحليلي معرفت‌شناسي اخلاق است. در معرفت‌شناسي اخلاقي بحث بر سر اين است كه اولاً وقتي ما يك حكم اخلاقي صادر مي‌كنيم چگونه مي‌توانيم براي اين حكم اخلاقي دليل بياوريم؟ چون هر كسي در هر علمي، چه اخلاق و چه غير اخلاق وقتي حكم صادر مي‌كند براي اين كه ما از او بپذيريم مطالبة دليل مي‌كنيم و وقتي مطالبة دليل مي‌كنيم او بايد بتواند دليلي اقامه كند براي اين كه حكمي كه صادر كرده درست است حالا وقتي ما يك حكم اخلاقي صادر مي‌كنيم اگر طرف مقابل ما مطالبة دليلي كرد و گفت به چه دليلي چنين حكمي صادر كرده‌ايد ما بايد بتوانيم دليل اقامه كنيم، دليل آوري يا به تعبيري توجيه در اخلاق چگونه است؟ (توجيه به معناي معرفت‌شناسي‌اش يعني Justification ) ما چگونه در اخلاق مي‌توانيم احكامي را كه صادر مي‌كنيم توجيه كنيم يعني اگر شما گفتيد كه فرضاً اداء امانت خوب است يا اداء امانت وظيفه هر انساني است اگر كسي گفت به چه دليل؟ شما بايد بتوانيد دليل اقامه كنيد اين بحث توجيه اخلاق است وبه معرفت‌شناسي اخلاق مربوط مي‌شود. بحث ديگري كه به معرفت‌شناسي اخلاقي مربوط مي‌شود اين است كه ما صدق احكام اخلاقي را از كجا معلوم كنيم. از كجا معلوم كنيم فلان حكم اخلاقي صادق است. اين قبيل مباحث مربوط مي‌شود به معرفت‌شناسي اخلاقي كه يك قسمت از اخلاق تحليلي است. اما قسمت سوم اخلاق تحليلي وجود‌شناسي اخلاقي است. در وجودشناسي اخلاقي بحث بر سر اين است كه آيا واقعيت‌هاي اخلاقي در عالم وجود دارند يا اين واقعيت‌ها را ما پديد مي‌آوريم. براي اين كه اين مطلب روشن شود فرق اختراع و اكتشاف را توضيح دهم: بين كار يك مخترع با كار يك مكتشف چه فرقي هست؟ مكتشف واقعيتي را كه در جهان هستي وجود داشته است ولي ديگران از وجودش بي‌خبر بوده‌اند به اطلاع من و شما مي‌رساند. اين شخص را مي‌گوييم مكتشف. الكتريسيته واقعيتي در جهان هستي بوده است. كسي آمده اولين بار اين واقعيت را كشف كرده است. ما خبر نداشتيم. گرانش يا جاذبيت واقعيتي از واقعيات عالم بوده است ولي قبل از نيوتن كسي از اين واقعيت خبر نداشت. نيوتن اولين بار از اين امر با خبر شد. بنابر اين در اكتشاف ما از واقعيتي كه قبلاً وجود داشته است و كسي تا الان از آن خبر نداشته و ما تازه از آن با خبر شديم خبر مي‌دهيم اما در اختراع اين جور نيست. در اختراع واقعيتي را كه اصلاً وجود نداشته ما اولين بار خودمان به وجود مي‌آوريم. مخترع راديو از چيزي كه وجود داشت با خبر نشد. چيزي را كه وجود نداشت به وجود آورد. مخترع تلويزيون يا ماهواره چيزي را كه وجود نداشت به وجود آورد. بنابراين فرق اكتشاف و اختراع در اين است كه شما در اكتشاف از واقعيت از پيش بوده فقط باخبر مي‌شويد، بعد خبر را به گوش ديگران هم مي‌رسانيد. در اختراع واقعيت نابوده را به وجود مي‌آوريد. اين فرق مخترع و مكتشف و اختراع و اكتشاف است. حال در اصطلاحات فني به جاي اختراع لغت جعل به كار مي‌برند و به جاي اكتشاف لغت كشف. حالا سؤال اين است كه آيا واقعيت‌هاي اخلاقي وجود دارند و ما فقط آنها را كشف مي‌كنيم يا نه، اصلاً واقعيت اخلاقي وجود ندارد ما يك سلسله چيزهايي جعل مي‌كنيم؛ خودمان آنها را به وجود مي‌آوريم.( مثلاً از راه قرارداد).

راديو بعد از اين كه آن را مي‌سازند واقعيت پيدا مي‌كند اما قبل از اين كه بشر آن را بسازد واقعيت نداشت حالا واقعيت پيدا كرد. ما ممكن است بتوانيم با قراردادهايي واقعيت‌هاي اخلاقي‌اي را از اين به بعد خودمان به وجود بياوريم. كما اين كه بعد از اين كه كسي راديو را اختراع كرد واقعيتي به نام راديو وجود پيدا مي‌كند حالا بحث بر سر اين است كه آيا واقعيت‌هاي اخلاقي امور مجعوله‌اند يا امور مكشوفه‌اند؟ جعل مي‌شوند يا كشف مي‌شوند. يعني واقعاً يك خوبي مثلاً در راستگويي هست چه ما با خبر باشيم چه با خبر نباشيم، چه مطلع باشيم چه مطلع نباشيم و اين خوبي را ما كشف مي‌كنيم ودر قالب يك گزاره بيان مي‌كنيم: گزاره «راستگويي خوب است ». يا نه، ما انسان‌ها مثلاً با هم قرارداد كرده‌ايم كه بياييد از اين به بعد ما راستگويي را خوب تلقي كنيم و از اين به بعد چيزي به نام خوبي راستگويي جعل شده. اين بحثي است در وجودشناسي اخلاقي. البته در همين وجودشناسي اخلاقي مباحث ديگر هم وجود دارد ولي مهم‌ترين بحث آن همين است كه خدمتتان عرض كردم. حالا اين سه شاخه يعني معناشناسي اخلاقي و معرفت‌شناسي اخلاقي و وجودشناسي اخلاقي مي‌شوند زير مجموعه‌هاي چيزي كه از آن تعبير مي‌شود به اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق و اين اخلاق تحليلي يا فرا اخلاق حتماً جزو فلسفه اخلاق هست.



اگر به حوزه‌هاي ديگر اخلاق هم مختصر اشاره كنيد ممنون مي‌شويم. روان‌شناسي اخلاق و …

روان‌شناسي اخلاق شاخه‌اي است از روان شناسي. ولي آن شاخه‌اي است از روان‌شناسي كه با اخلاق ربط پيدا مي‌كند. مثال؛ فرض كنيد در نظام اخلاقي‌تان شما تصميم بر اين كه جعلي باشيد يا كشفي كرده‌ايد ( بسته به اين كه جعلي باشيد يا كشفي ) كه حسد بد است حال بحث بر سر اين است كه اگر حسد بد است ولي در من راسخ شده چگونه مي‌توانم اين حسد را ريشه‌كن كنم. يا اگر حسد بد است و نمي‌خواهيم بچه‌هايمان حسود بار بيايند چكار بايد بكنيم؟ اين راه كار مربوط مي‌شود به روان‌شناسي اخلاق. روان‌شناسي اخلاق در واقع مي‌پردازد به مباحث روان‌شناختي‌اي كه با اخلاق از اين حيث مرتبط‌اند كه مي‌خواهند يك فضيلت اخلاقي را راسخ كنند يا يك رذيلت اخلاقي را ريشه‌كن كنند. اين مي‌شود روان‌شناسي اخلاقي. جامعه‌شناسي اخلاقي كه علم ديگري است مربوط به اخلاق، آثار نا‌آگاهانه و ناخواسته اخلاقي زيستن را در سطح جامعه بررسي مي‌كند. وقتي انسان‌هايي همه راستگو باشند چه بدانند و چه ندانند و چه بخواهند و چه نخواهند اين راست گفتن يا متواضع بودنشان يك سلسله آثار اجتماعي ايجاد مي‌كند. بررسي اين آثار مربوط به جامعه‌شناسي اخلاقي است. در واقع آثار دانسته يا نادانسته، خواسته يا ناخواسته‌اي كه اخلاقي زيستن يكان يكان ما آدميان در سطح اجتماع پديد مي‌آورد اينها موضوع بحث جامعه‌شناسي اخلاق است.



مفهوم اخلاق عملي از نظر تئوريك كجا جا مي‌گيرد؟ يك شاخه جدا و يك حوزه‌اي هم عرض روان‌شناسي اخلاق، فلسفه اخلاق، جامعه‌شناسي اخلاق است؟

اخلاق عملي در درون خودش به دو بخش تقسيم مي‌شود و چون به دو بخش تقسيم مي‌‌شود در هر بخش ارتباط پيدا مي‌كند با يكي از شاخه‌هايي كه الان از آنها سخن مي‌گفتيم در اخلاق عملي گاهي بحث بر سر اين است كه كارهاي خاصي را كه نمي‌دانيم درست‌اند يا نادرست در باب درستي يا نادرستي‌شان بحث كنيم. مثلاً آسان مرگي درست است يا نه؟ اگر من مبتلا شدم به يك بيماري كه دو ويژگي دارد. يكي اين كه عالم پزشكي بگويد كه ما در وضع كنوني نمي‌توانيم اين بيماري را درمان كنيم بنابراين از لحاظ اوضاع و احوال كنوني پيشرفت دانش پزشكي اين بيماري از بيماري‌هاي درمان ناپذير است. ديگر اينكه از بيماري‌هاي لاعلاجي است كه با درد و رنج بسيار شديد و تحمل ناپذيري قرين است. حالا اگر من به دردي با اين دو ويژگي مبتلا شدم و از شما خواستم كه مرا بكشيد و راحت كنيد اين آسان مرگي يا كشتن از سر ترحم از لحاظ اخلاقي درست است يا نادرست؟ يعني اگر من از شماي پزشك اين را خواستم آيا اين درست است كه اين كار را بكنيد يا نه؟ يا سقط جنين درست است يا درست نيست؟ مخصوصاً اگر بدانيم جنين اگر به دنيا بيايد داراي عيب و نقص جدي‌اي خواهد بود مثلاً سقط جنيني كه مي‌دانيم كور و كر و لال خواهد بود يا تا آخر عمرش افليج خواهد بود يا دستخوش ديوانگي خواهد بود سقط اين جنين درست است يا درست نيست؟ يا اگر كسي شما را مخير كرد بين دو كار: گفت يا يكي از اين بيست نفر را تو بكش تا 19 نفر ديگر زنده بمانند يا من خودم هر 20 نفر را مي‌كشم. اينجا از لحاظ اخلاقي انسان بايد كدام كار را بكند؟ بگذاريم خود آن شخص هر 20 نفر را بكشد يا يكي را خودمان بكشيم بدون اين كه هيچ گناهي هم كرده باشد تا آن 19 نفر ديگر رها شوند. يكي از دو بخش اخلاق عملي پرداختن به اين قبيل مسائل است اين بخش ربط پيدا مي‌كند با همان اخلاق دستوري يا هنجاري به معنايي كه از آن بحث مي‌كرديم. اما اخلاق عملي بخش دومي هم دارد و آن اين است كه ما فرضاً مي‌‌دانيم چه چيز‌هايي خوب است و چه چيزهايي بد است، چه چيزهايي درست است و چه چيزهايي نادست است. چگونه كودكان خودمان را و كساني كه تحت تعليم و ترتيب ما هستند بار بياوريم كه آن چيزهايي را كه مي‌دانيم خوب است در اينها پديد آوريم و آن چيز‌هايي را كه مي‌دانيم بد است نگذاريم در اينها پديد آيد اين يعني يك شاخه از تعليم و تربيت. اگر در اخلاق عملي اين محل بحث قرار گيرد نوعي روان‌شناسي اخلاقي است.

البته، در اخلاق حوزه‌هاي ديگري هم داريم مثلاً يك بحث، بحث تاريخ اخلاق است. در تاريخ اخلاق ما فقط و فقط گزارش مي‌دهيم و كار ديگري نمي‌كنيم و از دل آن نمي‌خواهيم نظريه‌اي در باب طبيعت اخلاقي انسان استخراج كنيم. حوزه ديگري كه باز مربوط به اخلاق است اخلاق هنري است كه راجع به ارتباط اخلاق و هنر است. مثلاً آنجا كه ما بحث مي‌كنيم آيا هنر بايد براي هنر باشد يا در خدمت اخلاق.



آيا اين مربوط به اخلاق عملي نمي‌شود؟

بله اما به دليل اين كه اهميت خاصي دارد جدايش كرده‌اند و به عنوان يك شاخه مستقل مورد مطالعه قرارش مي‌دهند علم ديگري كه باز به اخلاق مربوط مي‌شود شاخه‌اي از فلسفة ذهن است به نام فلسفه كنش (Philosophy of Action ) فلسفه كنش يا فعل اساساً شاخه‌اي است از فلسفه كه بحث مي‌كند از اين كه چه مي‌شود كاري از شخص صادر مي‌شود. يك بخش از فلسفه كنش مربوط به اخلاق مي‌شود و آن بخشي است كه بحث مي‌كند از اينكه چيز‌هايي كه در اخلاق توصيه مي‌شود كه بكنيد يا نكنيد چقدرش اختياري است و چقدرش از حوزه‌اختيار انسان بيرون است اين هم بخشي از فلسفه كنش است كه مربوط مي‌شود به اخلاق.



وقتي مي‌گوييم يك سلسله از كارها كارهاي خوبي هستند ولي به آنها عمل نمي‌كنيم يا اين كه چگونه گزاره‌هاي خوب عملي نمي‌شوند اينها مربوط به كدام حوزه اخلاق هستند؟

اين مربوط به روان‌شناسي اخلاقي است. اين مسأله دقيقا مسأله سقراط و ارسطو است. سقراط مي‌گفت انسان‌ها فقط كافيست بدانند چه چيزي خوب است و چه چيزي بد است. چه چيزي درست است و چه چيزي نادرست است، چه چيزي فضيلت است و چه چيزي رذيلت است. همين كه بدانند به مقتضاي دانسته‌هاي خود حتماً عمل مي‌كنند. بنابراين اگر مي‌خواهيد مردم اخلاقي شوند فقط يك گام بايد برداريد و آن اين كه مردم را به خوبي‌ها و بدي‌ها و درستي‌ها و نادرستي‌ها و فضايل و رذايل و وظايف و مسئوليت‌ها عالمشان كنيد به گفتة بعضي از علماي ما علموهم و كفي. همينكه به ايشان ياد بدهيد چي خوب و چه بد است كفايت مي‌كند. اين نظر سقراط است. در واقع معناي نظر سقراط اين است كه معرفت اخلاقي حتماً به عمل اخلاقي متناسب رهنمون و منجر خواهد شد ميان معرفت اخلاقي و عمل اخلاقي هيچ‌گاه هيچ شكافي وجود ندارد ارسطو تقريباً نخستين كسي است كه به اين سخن سقراط اعتراض كرد و گفت هميشه امكان اين كه شكاف وجود داشته باشد بين معرفت و عمل اخلاقي هست و او اين فاصله را ناشي از چيزي مي‌دانست كه امروز به آن مي‌گويند ضعف اراده و خود او به آن مي‌گفت ضعف اخلاقي؛ ( Moral Weakness). ضعف اخلاقي يا ضعف اراده (به تعبير امروزي ) يعني اينكه بعضي وقت‌ها من مي‌دانم كه چه بايد بكنم و چه نبايد بكنم ولي چون سستي اراده دارم به آنچه كه بايد بكنم عمل نمي‌كنم يا آن چيزي را كه نبايد بكنم مرتكب مي‌شوم.



گرايش‌هاي كلي در فلسفه اخلاق چيست؟

بسته به اين كه شما سؤالتان مربوط شود به معناشناسي اخلاق يا معرفت‌شناسي اخلاق يا وجود‌شناسي اخلاق، خيلي فرق مي‌كند. اگر سؤالتان مربوط شود به معناشناسي اخلاق، مي‌شود گفت گرايش‌هاي بسيار مهم روزگار ما دو گرايش هستند. يك گرايش مي‌گويد كه مفاهيم اخلاقي، كاربردي كه در اخلاق دارند غير از كاربردي كه در غير اخلاق دارند نيست. يعني همان طور كه وقتي اين الفاظ در غير اخلاق به كار مي‌روند معنايي كاملاً ابزاري دارند، وقتي در اخلاق هم بكار مي‌روند كاربرد ابزاري دارند. شما وقتي مي‌گوييد اين بيل، بيل خوبي است يعني با اين بيل مي‌شود باغچه را خوب بيل زد يعني جنبه ابزاري دارد. به همين ترتيب هم وقتي مي‌گوييم راستگويي خوب است يعني با راستگويي مي‌شود امنيت در جامعه پديد آورد. اعتماد پديد آورد. انسجام اجتماعي پديد آورد. ديدگاه دوم مي‌گويد؛ نه، الفاظ اخلاقي وقتي در اخلاق استعمال مي‌شوند معنايشان غير معنايي است كه وقتي در غير اخلاق به كار مي‌روند، دارند.

در معرفت‌شناسي اخلاق بايد بگوييم دو جريان بسيار مهم در روزگار ما وجود دارد يكي رئاليسم اخلاقي و يكي آنتي رئاليسم اخلاقي. رئاليسم اخلاقي آن ديدگاهي است در معرفت شناسي اخلاق كه اعتقادشان بر اين است كه استدلال در اخلاق امكان‌پذير است و آنتي رئاليسم اخلاقي مي‌گويد استدلال امكان پذير نيست. يعني انسان‌ها در اخلاق نمي‌توانند به سود مدعيات خودشان دليل بياورند پس در اخلاق ما با چي سروكار داريم؟ ما در اخلاق با رجحان‌هاي شخصي سر و كار داريم. با ذوق و سليقه‌ها سر و كار داريم. با ترجيحات سر و كار داريم و بنابراين توجيه (Justification ) در اخلاق وجود ندارد. اما رئاليسم اخلاقي مي‌گويد توجيه در اخلاق امكان دارد يعني همان‌طور كه ما اگر در باب وزن اين گلابي اختلاف پيدا كنيم و شما بگوييد وزن اين گلابي 100 گرم است من بگويم كمتر از 100 گرم است و شخص ثالثي بگويد بيشتر از 100 گرم است يك ميزان بيروني وجود دارد كه هر سه آنرا قبول داشته باشيم و با رجوع به آن ميزان بفهميم حق با كداميك از ما سه تاست به همين ترتيب اگر در مسائل اخلاقي با هم اختلاف پيدا كرديم معيار و ميزان بيروني وجود دارد كه با رجوع به آن معيار و ميزان بيروني بشود اختلافات را فيصله داد و فهميد حق با شما بوده يا با بنده يا با شخص ثالث.



اين ديدگاه با اخلاق اجتماعي علي‌القاعده نبايد منطبق باشد. چرا؟

چون وقتي ما با ترجيحات فردي كار داريم در جامعه بر‌اساس چه ملاك و معياري بايد عمل كنيم؟ وقتي همه ما با ترجيحات فردي سر كار داريم مي‌توانيم بيابيم رأي بدهيم و به مقتضاي اين رأي عمل كنيم اصلاً به نظر من يگانه مورد رجوع به آرا وقتي است كه ترازو وجود ندارد شما هيچ وقت در باب اين كه وزن اين بشقاب چقدر است به آراي عمومي رجوع مي‌كنيد؟ نه: چرا؟ چون ترازو وجود دارد: انداره مي‌گيريم. وقتي به آراي عمومي رجوع مي‌كنيد كه هيچ ترازويي وجود ندارد. مي‌گوييد چون هيچ ترازويي وجود ندارد يعني با يك امر سوبژكتيو (Sabjective ) سر و كار داريم و از سويي هم نمي‌شود در صحنة عمل اجتماعي راجع به اين قضيه تصميمي نگيريم پس بياييد رأي بدهيم. آن رأيي كه اكثريت مي‌دهند همان را مبناي تصميم‌گيري‌هاي اجتماعي‌مان قرار دهيم. آن وقت به همين صورت مي‌شود گفت هيچ كسي نمي‌تواند اثبات كند كه دروغ گفتن بد است. اما در عين حال اگر اكثريت مردم رأي بدهند به اين كه دروغ گفتن بد تلقي شود همين «دروغگويي بد است » مي‌شود مبناي تصميم‌گيري اجتماعي.



اين مبنايي براي اخلاق نسبي فراهم نمي‌كند؟

اخلاق نسبي به چه معنا؟ اخلاق نسبي هم چند تا معنا دارد. يك وقت مي‌گوييم اخلاق نسبي است و مرادمان اين است كه اخلاق اين جامعه با اخلاق آن جامعه متفاوت است . حالا چه اين دو جامعه هم مكان ناهمزمان باشد ، چه همزمان نا هم مكان باشند، چه نا هم مكان نا همزمان باشند. در هر سه حال ممكن است بگوييم اين جامعه اخلاقياتي دارد آن جامعه اخلاقياتي ديگري دارد. اگر مرادتان از نسبيت‌گرايي اين باشد مي‌شود قايل به نسبيت بود، يعني مي‌توانيم بگوييم اخلاق اين جامعه با آن جامعه فرق مي‌كند. اما ممكن است وقتي مي‌گوييد اخلاق نسبي است منظورتان اين باشد كه حتي يك اصل اخلاقي وجو ندارد كه اين اصل مورد وفاق همه آدميان باشد. نه از سخن من لزوماً اين نوع نسبيت برنمي‌آيد . ممكن است يكي دو تا اصل مورد وفاق باشند ولي در بقيه امور وفاق نباشد و در مورد آن امور مجبور باشيم كه به آرا اكثريت مراجعه كنيم.

اما گرايش‌هاي اخلاقي‌اي كه مربوط به وجود‌شناسي اخلاق مي‌شود. دو گرايش عمده‌‌اي كه در اينجا وجود دارد، يكي گرايش قائلان به كشف اخلاق است و ديگري گرايش قائلان به جعل اخلاق است. اما به طور كلي، امروزه اساساً چهار مكتب مهم در فلسفه اخلاق وجود دارد. تا نيمة اول قرن بيستم دو مكتب عمده در اخلاق وجود داشت. اما از نيمة دوم اين قرن دو مكتب ديگر هم افزوده شده‌اند. الان مي‌شود گفت چهار مكتب اخلاقی وجود دارد يك مكتب مكتبي است كه از آن تعبير مي‌كنند به مكتب قائلان به وظيفه گروي يا اصالت وظيفه ( Deontogism ) قائلان به اصالت وظيفه مدعايشان اين است كه يك سلسله كارها خوبند و يك سلسله كارها بدند. نه خوب بودن آن كارها و نه بد‌بودن اين كارها به آثار و نتايجي كه بر آن‌ها مترتب مي‌شود بستگي ندارد. « راست بگو ولو افلاك در هم بريزند». راست گفتن وظيفه انسان است. در اثر اين راست گفتن آسمان به زمين بيايد، زمين به آسمان برود، افلاك در هم بريزند مهم نيست: ما بايد راست بگوييم. يعني فقط ماييم و وظيفه اخلاقي. اين چيز‌هايي را كه وظايف اخلاقي ما هستند فارغ از اين كه وقتي انجام بگيرند چه نتايجي برايشان مترتب مي‌شود بايد انجامشان دهيم.



آيا اين مكتب به سؤالات حوزه‌هاي مختلف اخلاقي پاسخ مي‌دهد؟

بله.

يعني در حوزه فلسفة اخلاق قائلين به اصالت وظيفه مثلاً در حوزه وجود‌شناسي اخلاقي به كدام گرايش معتقدند؟



مثلاً وظيفه گروان در قسمت وجود‌شناسي اخلاقي اخلاق را از مقولة كشف مي‌دانند نه از مقولة جعل. هر كدام از اين مكتب‌ها كه نام مي‌برم به خيلي از سؤالات در خيلي از زمينه‌ها بايد جواب‌هايي گفته‌باشند ولي من اجمالاً مطلب را عرض مي‌كنم. اين مكتب به نظر من قابل دفاع نيست. ولي خوب من فعلاً كاري به داوري ندارم. يك مكتب دومي وجود دارد به نام مكتب نتيجه‌گروي يا اصالت نتيجه ( Teleologism ). اين مكتب مي‌گويد درستي يا نادرستي افعال به خاصر آثار و نتايجي است كه راست گفتن خوب است به خاطر اين است كه راست گفتن آثار و نتايج خاصي به دنبال خودش مي‌آورد و اگر گفته‌اند دروغ گفتن بد است به خاطر اين كه آثار و نتايجي خاصي به دنبال خودش دارد. اين مكتب تلئولوژيسم يا اصالت نتيجه است . يعني اينها به نتيجه كارها نظر دارند و خوب و بد را، در اصل ، متعلق به نتيجه كارها مي‌دانند. خود اينها هم در درون خودشان به مكاتب عديده‌اي منقسم مي‌شوند كه معروف ترين اين مكاتب، مكتب يوتيليتاريانيسم ( Utilitarianism ) است. اين مكتب مي‌گويد خوبي و بدي افعال وابسته به ميزان لذت و المي است كه اين افعال به دنبال مي‌آورد. هر كاري لذت بيشتري به دنبال بياورد خوب‌تر و هر چه الم بيشتري به دنبال بياورد بدتر است. اين مهم‌ترين مكتب از ميان مكاتب نتيجه‌گروي است. مكتب سومي وجود دارد كه از آن تعبير مي‌شود به مكتب اخلاق حق محور ( Rights – based ethics ). يعني مكتبي كه اخلاق را بر وظيفه مبتني نمي‌كند بلكه بر حق مبتني مي‌كند. يعني مي‌گويد ما نبايد در اخلاق دائماً بگوييم كه آدميان چه وظايفي دارند. البته شكي ندارد كه وقتي براي من حقي اثبات شد در اثر اثبات حقي كه براي من شده بر شما نسبت به من وظايفي پديد مي‌آيد ولي مهم آن است كه محور حقوق‌اند نه تكاليف و وظايف. اين هم مسلك سومي است. مسلك چهارمي وجود دارد. مسلك اخلاق فضيلت محور ( Virtue – based ethics )، مكتبي كه مي‌گويد فقط و فقط در اخلاق فضيلت يعني حال دروني مطلوبي كه براي انسان پديد مي‌آيد، بايد محل توجه قرار بگيرد. افعال ظاهري كه ما با چشم و گوش و دست و پا انجام مي‌دهيم اگر خوبي و بدي‌اي به آنها توجه پيدا مي‌كند به خاطر تأثيري است كه آنها در ايجاد حال دروني‌اي به نام فضيلت دارند، نه چيز ديگري. اين مكتبي است كه ارسطو به آن اعتقاد داشت و در روزگار ما هم كساني مثل اسلاوت ( Slote ) و مك‌اينتاير ( Mac intvre ) اين مكتب را از نو در نيمة دوم قرن بيستم احيا كردند. چهار مكتب مهم اينها هستند.

بنابراين تمام نزاع بر سر اين است كه آيا ما وظايفي داريم كه بايد فارغ از نتايجش انجام بدهيم يا هر چه وظيفه ماست به خاطر نتايجش است، يا اين كه اصلاً حقوق مهم‌اند و نه وظايف. وظايف متفرع بر حقوق‌اند و يا اين كه اصلاً فضيلت يك حالت مطلوب دروني انسان است وكسي كه اين حالت دروني را داشته باشد هرفعلي از او صادر شود از لحاظ اخلاقي خوب است. بحث بر سر اين است.



اگربخواهيم راجع به هر كدام از چهار مكتبي كه فرموديد گرايش‌هاي هر كدام و سؤال‌هاي هر كدام بحث كنيم خيلي طولاني مي‌شود. ولي همين آخري كه گرايش به فضيلت است و خيلي سوبژكتيو است در آن وادي اخلاق آناليتيك كه قرار مي‌گيرد به آن پرسش‌ها چگونه پاسخ مي‌دهد. چون فضيلت آن خيلي دروني وخيلي سوبژكتيو است آن سؤالات اخلاق آناليتيك در آن سه وادي كه هر سه خيلي عيني و ابژكتيو بودند چگونه پاسخ مي‌دهد؟

اول من يك مثال بزنم كه روشن شود اين اخلاق چه مي‌خواهد بگويد. يك نمونه از اخلاق فضيلت محور را عرض كنم. فرض كنيد ما روايت اخلاق ارسطويي را به عنوان يك نمونه از اخلاق فضيلت محور در نظر بگيريم. ارسطو مي‌گفت انسان بايد در درون خودش داراي اين چهار فضيلت باشد؛ حكمت، شجاعت، عفت و عدالت. اين چهار فضيلت بايد در درون هر كسي پرورده شود. بعدها مسيحيان گفتند اين فضايل را اصلاً قبول نداريم يا بايد سه فضيلت ديگر هم به آن‌ها اضافه شود. كه از اين سه به فضايل الهي تعبير مي‌كردند و عبارت بودند از؛ ايمان، اميد و عشق. ارسطو، لب سخنش اين است كه اگر در درون تو اين چهار فضيلت راسخ شده باشد هر كاري از تو صادر شود خوب است. اول تو بايد از درون پاك شوي. از درون پاك هر كار بيروني صادر شد كار خوب و اخلاقي است اين اخلاق عيب اولش اين است كه مثلاً وقتي فعل دروغ‌گويي از سوي دو نفر صادر شود ممكن است بگوييم يكي‌شان چون صاحب آن چهار فضيلت است دروغگويي‌اش را بايد متصف به خوبي كنيم و يكي ديگر چون داراي آن چهار فضيلت نيست و اين دروغگويي‌اش ناشي از آن فضايلش نيست دروغگويي‌اش بايد از لحاظ اخلاقي بد بدانيم. در واقع داوري اخلاقي نمي‌توانيم بكنيم. اين اخلاق به تعبير ديگر اخلاقي است كه مي‌تواند يك اخلاق براي عامل ( ageut merality ) باشد ولي نمي‌تواند يك اخلاق براي ناظر ( Spectator morality ) باشد. يعني اين اخلاق مي‌تواند يك اخلاق عامل باشد ولي يك اخلاق ناظر نمي‌تواند باشد. چون اخلاق اين حيث هم به دو قسم منقسم است. اخلاق‌هايي هستند كه agent morality هستند يعني مي‌گويند من انسان چه بكنم و چه نكنم. اخلاق‌هايي Spectator morality هستند يعني مي‌گويند درباره كارهايي كه ديگران كرده‌‌اند چه داوري‌هاي اخلاقي بكنم و چه داوري‌هاي اخلاقي نكنم. اگر دقت كنيد اخلاق فضيلت محور راه داوري را مي‌بندد و فقط به درد خود شخص مي‌خورد ( اگر به درد بخورد) طبعاً در مقابل آن تحليل‌هايي كه شما به آنها اشاره كرديد واقعاً اين اخلاق مشكل پيدا مي‌كند و داعيان امروزينش هم يعني كساني مثل اسلاوت يا مك‌اينتاير هم با همين مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كنند.



ما در سنت اسلامي چيزي به نام مكاتب فلسفي اخلاقي داريم؟

سنت اسلامي ما از نظر فلسفه اخلاقي سه نقيصه دارد. يك نقيصه اين است كه در واقع چيزي كه از آن تعبير به فلسفه اخلاق مي‌شود به معناي دقيق كلمه در سنت اسلامي ما به عنوان يك دانش مستقل وجود نداشته است. ما در سنت اسلامي‌مان در باب فلسفة اخلاق فقط آن بحث حسن و قبحي را كه متكلمان مطرح مي‌كرده‌اند، داريم كه آنها هم دغدغه‌شان بيشتر بحث صفات و افعال الهي بوده است در مسأله حسن و قبح بحث‌‌هاي بسيار بسيار كمي در باب اخلاق وجود دارد كه اشاعره و معتزله به آنها اشاره‌داشته‌‌اند. مشكل دوم در اخلاق اسلامي اين است كه در اين اخلاق كوشش در جمع بين چيز‌هايي شده است كه جمع شدني نيستند. مثلاً در كتاب‌هاي اخلاق اسلامي ما مي‌خواهد فضايل چهار‌گانه ارسطويي و نظرية حد وسط را با اخلاق قرآني و سنتي ما كه يك اخلاق سامي است جمع كنند. اخلاق يوناني با اخلاق سامي جمع شدني نيست و شما در كتاب‌هاي اخلاقي متأخر ما مثل جامع‌السعادت ملامهدي نراقي، معراج‌السعادة ملااحمدنراقي مي‌بينيد كه بحث حد وسط مطرح است. حد وسط فضيلت است. افراطش رذيلت است تفريطش هم رذيلت است. ولي در عين حال ما فضايلي داريم كه طبق كتاب و سنت خودمان حتماً فضيلت‌اند ولي قابل جاي دادن در نظرية حد وسط نيستند. مثلاً ايمان از لحاظ اديان سامي فضيلت است. حالا اين فضيلت حد وسط بين كدام دو حد افراط و تفريط است؟ تقرب خدا فضيلت است يا رذيلت است؟ فضيلت است. ولي بين كدام جانب افراط و كدام جانب تفريط است؟ يك نوع اخلاقي در اينجا به چشم مي‌خورد كه مي‌خواهد هم پاس تعاليم افلاطون و ارسطو را داشته باشد و هم مي‌خواهد با قرآن و روايات سازگاري داشته باشد اين هم عيب دوم. و عيب سوم اين كه خود كارهايي كه متصف مي‌شوند به مفاهيم اخلاقي خود اين كارها هم ايضاح مفهومي نشده‌اند. اين هم مهم است. مثلاً شما در اسلام معتقديد كه رجاء خوب است و امنيه بد است و امل نه خوب است و نه بد ولي طول‌الامل بد است. حال من از شما مي‌پرسم اين سه چه فرقي با هم مي‌كنند. رجاء و امنيه و امل چه فرقي دارند؟ شما مي‌گوييد رجاء به فارسي يعني اميد. امل يعني آرزو. اما باز بحث بر سر اين است كه اميد با آرزو چه فرقي با هم دارند؟ خود اينها هم ايضاح مفهومي نشده‌اند. اين است كه واقعاً در جهان اسلام از حیث آن چيزي كه امروز تعبير مي‌كنيم به اخلاق آناليتيك (اخلاق تحليلي) واقعاً در فقريم بدون اين كه بخواهيم رجز بخوانيم و شعار بدهيم بايد بگوييم ما از نظر فلسفه اخلاق در عالم اسلام بسيار بسيار فقيريم.



در حوزه‌هاي ديگر نظري چه؟ جامعه‌شناسي اخلاقي، روان‌شناسي اخلاق؟

در آنها هم به طريقي اولي. در علوم تجربي مربوط به اخلاق هم به طريق اولي.



در حوزه‌هاي علميه شيعه مواردي از فلسفه اخلاق تدريس مي‌شده يا مي‌شود؟

نه هيچ وقت تدريس نشده است. در اين دو دهه اخير بعد از انقلاب چيزهايي تحت عنوان فلسفه اخلاق تدريس مي‌شود ولي آنها هم اولاً بسيار سطحي است وبعد هم بسياري از مباحثش در واقع اصلاً فلسفة اخلاق نيست. عنوان فلسفة اخلاق دارد.



يعني از ميراث‌هاي مكتب‌هاي سنتي ديني ما راجع به فلسفه اخلاق چيزي نداريم؟

نه، به صورت سيستماتيك چيزي نداريم. ممكن است اخگرهايي فكري وجود داشته باشد كه اين اخگرهاي فكري امروزه به درد ساختن يك سيستم بخورند. مواد خام بشوند براي يك سيستم اما خودشان مطلقاً سيستماتيك نيستند.



قطعاً شما قبول داريد كه از اخلاق سياسي مي‌توان صحبت كرد من مي‌خواستم بدانم ويژگي‌هاي آن به نظر شما چيست؟ حوزه نظري اخلاق سياسي چيست؟

بهتر است بگوييم ]تفاوت[اخلاق سياسي با ساير شاخه‌هاي اخلاق اين است كه در اخلاق سياسي بحث بر سر اين است كه در ارتباط با قدرت چه بايد كرد و چه نبايد كرد. همه چه بايد كردها و چه نبايد كردهايي كه مربوط به حوزة قدرت مي‌شوند، اينها اخلاق سياسي را مي‌سازند. همين طور كه ما مي‌توانيم اخلاق اقتصادي داشته باشيم، اخلاق خانوادگي داشته باشيم، اخلاق دانشجويي داشته باشيم، اخلاق پزشكي داشته باشيم و اخلاق‌هاي ديگر… يك اخلاق هم به عنوان اخلاق سياسي مي‌توانيم داشته باشيم اخلاق سياسي آن بخش از اخلاق است كه به اين بحث مي‌پردازد كه در بافت قدرت چه بايد كرد و چه نبايد كرد. در واقع، هر بحثي كه مربوط به مقولة قدرت بشود، اما از اين حيث كه در مقولة قدرت چه بايد كرد و چه نبايد كرد اخلاق سياسي است. اين كه مي‌گويم از اين حيث كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد براي اين است كه اخلاق سياسي را با جامعه‌شناسي سياسي و روان‌شناسي سياسي اشتباه نگيريم.

مسائل مورد بحث در اخلاق سياسي را مي‌توان ابتدا به دو دستة بزرگ تقسيم كرد؛ مسائل مربوط به روابط حكومت‌ها با يكديگر و مسائل مربوط به روابط حكومت با افراد جامعة خودش.به گمان من، بهتر است مسائل دسته اول را تحت عنوان اخلاق روابط بين‌الملل مندرج كنيم و، به هر حال، من فقط چندكلمه‌اي در باب مسائل دستة دوم مي‌گويم. به نظر مي‌رسد كه مسائل مربوط به روابط حكومت با مردم را بتوان از حيث اخلاقي، به سه مسأله بزرگ ارجاع و تحويل كرد (كما اينكه ديگران به چنين ارجاع و تحويلي دست زده‌اند). مسأله اول اين كه آيا در يك حكومت، كساني كه به نام رئيس جمهور نماينده مجلس، يا هر اسم ديگري نمايندگي مردم را بر عهده دارند و از طرف مردم انتخاب شده‌اند (چه مستقيماً و چه به نحو غير مستقيم) تا در اداره و تدبير زندگي جمعي مردم دخالت داشته باشند، اخلاقاً، بايد مطابق با داوري‌هاي اخلاقي مردم عمل كنند يا بر طبق داوري‌هاي اخلاقي‌اي كه خودشان دارند. به عبارت ديگر، در آنچه مي‌كنند يا نمي‌كنند بايد تشخيص اخلاقي مردمي را كه آنان را برگزيده‌اند ملاك عمل قرار دهند يا تشخيص اخلاقي خودشان را. مسأله دوم اين كه آيا وظايف و مسئوليت‌هاي اخلاقي‌اي وجود دارند كه فقط براي دولتمردان و سياستمداران مصداق پيدا مي‌كنند و در خارج از حوزه سياست اصلاً مورد و مصداقي پيدا نمي‌كنند يا نه. و مسأله سوم اينكه آيا دولتمردان و سياستمداران اخلاقاً مي‌توانند در زندگي سياسي خود ضوابط اخلاقي‌اي را كه در خارج از حيطة سياسي بر ايشان الزام آور بوده است، نقض كنند و زير پا بگذارند. يعني آيا مي‌شود گفت كه حيات سياسي اقتضائات و الزامات خاص خود را دارد، و يكي از آن اقتضائات و الزامات اين است كه اهل سياست در مواردي بايد ضوابط اخلاقي حاكم بر رفتار ساير مردم را نقض كنند و مثلاً كارهايي بكنند كه اگر اهل سياست نمي‌بودند اخلاقاً مجاز به انجام آن كارها نمي‌بودند، مثلاً مي‌توانند دروغ بگويند، مردم فريبي كنند، خشونت غير عادلانه بورزند، خلف وعده كنند و … اين مسأله سوم همان مسأله‌اي است كه معمولاً تحت عنوان مسأله « دست‌هاي آلوده» ( dirty hands ) طرح مي‌شود.



گرايش‌ها و مكاتب مختلفي هم در اين زمينه وجود دارد؟

بله گرايش‌هاي مختلفي وجود دارد. يك گرايش امروزين گرايش قراردادگرايي ( convenitionalism ) است كه معنايش اين است كه در حوزه سياست ما فقط به آن چيزي كه اكثر مردم قرارداد كردند ملتزميم و به هيچ چيزي ديگري ملتزم نيستيم.

در زمينه اخلاق اجتماعي خود شما ناهنجاري‌ها و نابساماني‌ها را احساس مي‌كنيد. يك نوع آنارشي اخلاقي، در فضاي امروز جامعه مي‌بينيم كه معلول تغييرات در سطوح عميق‌تري است اين دلايل و اين سطوح عميق‌تر را چگونه تبيين و تحليل مي‌كنيد و ديگر اينكه در مقام نظرورزي اگر بخواهيم وضعيت امروز اخلاقي را در جامعه ايران ترسيم كنيم از كدام گرايش و مكتب مي‌توانيم مدد جوييم؟

ظاهراً سؤال شما اين است كه اگر ما الان نابساماني‌ها و كمبود‌هاي اخلاقي در جامعه داريم، در تحليل نهايي علت اين نابساماني اخلاقي يا اين نااخلاقي زيستن ما چيست؟ به نظر من اين كه الان ما نا‌اخلاقي زندگي مي‌كنيم معلول علت‌هاي مختلفي است. براي ذكر علت اول نا‌اخلاقي زيستن ما، استفاده مي‌كنم از تفكيكي كه در روان‌شناسي مخصوصاً در نهضت‌سوم روان‌شناسي، روان‌شناسي انسان‌گرايانه صورت گرفت. در روان‌شناسي انسان گرايانه كساني مثل راجرز، مزلو سخنشان بر سر اين است كه نياز‌هاي آدميان قابل طبقه‌بندي است. نياز‌هاي اوليه، نيازهاي ثانويه، نيازهاي ردة سوم و چهارم و… . من فعلاً به تفصيل اين نيازها كاري ندارم كه چند دسته نياز هست اما اجمالاً مي‌خواهم عرض كنم كه نظرية نيازهاي رده‌بندي شده اين است كه شما تا نيازهاي رده اولتان در جامعه ارضا نشوند اصلاً نيازهاي رده دوم پديد نمي‌آيند تا ارضا شوند يا نشوند و تا نيازهاي رده دوم ارضا نشوند نيازهاي رده سوم پديد نمي‌آيند تا ارضا شوند يا نشوند. معناي اين سخن به زبان خيلي ساده اين است كه ما تا وقتي در امر خوراك، پوشاك، مسكن، خواب، استراحت، غريزة جنسي هنوز نيازمنديم و نيازهاي اين ردة ما بر‌آورده نشده‌اند نيازهاي رده‌هاي بالاتر مثل نيازهاي مربوط به ايمني، نيازهاي مربوط به محبت و احسان تعلق قلبي و باطني، نيازهاي مربوط به احترام و حيثيت اجتماعي، و نيازهاي مربوط به رشد اخلاقي و معنوي اصلاً در ما پديد نمي‌آيند. و اين معنايش اين است كه يك علت عمده اخلاقي نزيستن ما اين است كه ما نيازهاي معيشتي اوليه‌مان بر‌آورده نشده، وقتي اين نيازها بر‌آورده نشده رعايت قواعد اخلاقي معنا ندارد. « رستم چه كند در صف دسته گل و ريحان را» شما وقتي در صف جنگيد دسته گل و ريحان به دست نمي‌گيريد. دسته گل و ريحان مال مجلس بزم و مهماني است نه ميدان جنگ. وقتي جامعه ميدان جنگ و نزاع بر سر اوليات زندگي است، مي‌شود رعايت قواعد اخلاقي كرد. انسان‌هايي كه دستخوش قحطي‌اند در مناسباتشان با هم قواد اخلاقي را بيشتر رعايت مي‌‌كنند يا انسان‌هايي كه اوليات زندگيشان كاملاً بر‌آورده است؟ اين اول علت نا‌اخلاقي زيستن است كه در جامعه ما وجود دارد؛ چون نيازهاي اوليه بر‌آورده نشده رعايت قواعد اخلاقي كه جزو نيازهاي رده‌هاي بالاتر ماست طبعاً انجام نمي‌شود. اين يك عامل بسيار مهم است كه بايد به آن توجه فراوان كرد. علت دوم اين است كه ما اگر بخواهيم جامعه اخلاقي شود بايد ابتداء نيروهاي باوراننده وارد كار شوند بعد نيروهاي انگيزاننده، بعد نيروهاي وادارنده.هر سه تا نيرو بايد وارد كار شوند آن هم دقيقاً به همين ترتيب كه عرض مي‌كردم اول نيرو‌هاي باوراننده كه با استدلال به مردم بباورانند كه اين كار خوب است و اين كار بد است. اكثريت عظيمي از مردم اگر به راستي باور كنند كه اين كار خوب است و اين كار بد است كار خوب را انجام مي‌دهند و كار بد را رها مي‌كنند. اول نيروهاي باوراننده بايد وارد كار شوند. اكثريت عظيمي به توسط اين نيروهاي باورانند، مي‌روند به طرف خوبي انجام دادن و بدي انجام ندادن و يك تعدادي مي‌مانند. اينجاست كه بايد از نيروهاي انگيزاننده استفاده كنيم يعني نظام پاداشي. يعني براي كساني كه هنوز باور نكرده‌اند اين كار خوب است يا بد است يك زمينه اجتماعي فراهم آوريم كه اگر كار خوب را انجام دهند يا كار بد را انجام ندهند پاداش ببينند. اين نيروهاي انگيزاننده هم كه كارشان را انجام دادند. اگر باز هم معدودي ماندند كه زير بار قواعد اخلاقي نمي‌خواهند بروند، اينجا فقط در اين وقت است كه بايد از نيروهاي بازدارنده استفاده كنيم يعني جرم و جريمه و زندان و بگير و ببند. در جامعه ما اين سه مرحله از آخر شروع شده است. اول نيروهاي بازدارنده و بگير و ببند و بزن و بكش و … بعد اگر نوبت برسد به نيروهاي انگيزاننده مي‌رسد و بعد اگر نوبت برسد به نيروهاي باوراننده. من معتقدم در جامعه ما اصلاً نوبت به نيروهاي باوراننده نرسيده است اخلاق بايد با نيروهاي باوراننده شروع بشود، بعد نيروهاي انگيزاننده و بعد نيروهاي وادارنده.



شما الان وضعيت اخلاقي را چگونه ترسيم مي‌كنيد شما گفتيد وضعيت اسفناكي است. با چه ملاكي، با چه عينكي، با چه ديدگاهي نگاه مي‌كنيد؟

اگر از ديدگاه ديني صرف نگاه كنيم جامعه ما الان اخلاقي نيست. ولي اگر از ديدگاه عقلاني معنوي هم نگاه كنيم از آن ديدگاه هم، جامعه ما اخلاقي نيست. ديدگاه ديني يك ديدگاه صرفاً نقلي است يعني رجوع كنيد به قرآن و احاديث ببينيد آنها مي‌گويند چه جامعه‌اي اخلاقي است و چه جامعه‌اي اخلاقي نيست. مثلاً قرآن مي‌گويد؛ وقتي با قومي دشمني داريد اين دشمني باعث نشود در حقشان بي‌انصافي كنيد. در جامعه ما اگر من صاحب قدرتي باشم و با شما دشمن باشم هر كار بتوانم با شما مي‌كنم، هيچ چيز جلودار من نيست… اين خلاف دين است لا تجسسوا. تجسس در احوال يكديگر نكنید. لحم اخيه ميتتاً فكرهتموه، غيبت مكنيد. با اين معيارها ما اخلاقي نيستيم. با معيار‌هايي كه علي‌ابن‌ابيطالب راجع به رابطه حاكم و رعايا مي‌گفت. اخلاقي نيستيم. اين ديدگاه ديني. اما اگر با ديدگاه عقلاني معنوي نگاه كنيم اين ديدگاه دو تا دغدغه دارد. يكي اينكه كل جامعه با روش‌‌هاي عقلاني اداره شود. يكي هم اينكه به صورتي اداره شود كه مردم از لحاظ معنوي دايماً در حال رشد باشند از اين ديدگاه هم نگاه كنيم اخلاقي نيستيم و اخلاقي زندگي نمي‌كنيم.



همان نگاه دوم نگاه خودتان چگونه نگاهي است كه مي‌‌گويد اين جامعه اخلاق نيست چه فاكتور‌هايي را مثبت ارزيابي مي‌كند كه بعد اين فاكتورها را مي‌گذارد روي وضع موجود و نمره منفي مي‌دهد.

اول چيزي‌كه وجود دارد اين است كه معويت همراه با آزادي تحقق مي‌يابد. هيچ كاري نيست كه هر قدر هم خوب باشد شما اگر از سر اجبار انجام داده باشيد از لحاظ معنوي بالا ببرد يعني هيچ كار خوبي نيست كه اگر مجبورانه باشد، شما را رشد معنوي دهد و هيچ كار بد مجبورانه‌اي هم نيست كه شما را از لحاظ معنوي افت دهد. آن كارهاي خوبي از لحاظ معنوي شما را رشد مي‌دهند كه آزادانه انجام گيرند و آن كارهاي بدي از لحاظ معنوي شما را افت مي‌دهند كه آزادانه انجام گرفته باشند. كاري كه مجبورانه انجام گيرد اگر خوب باشد شما را از لحاظ معنوي رشد نمي‌دهد و اگر بد باشد شما را افت نمي‌دهد بنابراين اول شرط يك جامعه معنوي اين است كه آزاد باشد ولي فوري نگويند آزادي يعني هرج و مرج و بي‌بند و باري. آزادي قيد مي‌خورد ولي قيدش را هم بايد انسان‌هاي آزاد بزنند خود انسان‌هاي آزاد اجماع كنند كه ما مي‌‌خواهيم خودمان آزادي خودمان را در فلان حد متوقف كنيم. اين اول شرط يك جامعه معنوي است. شرط دوم جامعه معنوي اين است كه جامعه‌اي باشد كه اگر شما در اين جامعه به كار شرافتمندانه‌اي اشتغال داشتید بتوانيد از لحاظ معيشتي يك زندگي آبرومندانه داشته باشيد. تابتوانيد عمر و نيرويتان را صرف معنويات كنيد. مرادم از معنويات فقط ذكر و ورد نيست. بپردازيد به هنر، ادبيات، عرفان، تنهايي، محاسبه نفس، با خود سخن گفتن، تحليل رواني خود، اين‌ها كارهاي معنوي است. جامعه‌اي كه در آن ما با 8 ساعت كار شرافتمندانه بتوانيم معيشتمان را به نحو آبرومندي اداره كنيم جامعه‌اي معنوي است. اما اگر در جامعه‌اي چنين نشود آن وقت چكار بايد بكنيد. دو راه را مي‌توانيد در پيش بگيرند يا 8 ساعت را مي‌كنيد 12ساعت، 13ساعت، 15ساعت. يعني كميت را زياد مي‌كنند، كه در آن صورت زود يا دير از لحاظ روحي و جسمي فرسوده مي‌شويد. كار دومي مي‌توانيد بكنيد و آن اينكه كميت را زياد نكنيد. از كيفيت كار شرافتمندانه کم كنيد. بيفتيد به انواع فريبكاري‌ها، گرانفروشي‌‌ها، كم‌فروشي‌ها، اختلاس‌ها، كم‌كاري‌ها، و… ، و معلوم است كه اين شق نيز جز انحطاط معنوي نتيجه‌اي ندارد يك جامعه معنوي اين جور نيست. جامعه معنوي جامعه‌اي است كه در آن بتوانيد با 8 ساعت كار از معيشتتان فارغ شويد و بقيه ساعات زندگي‌تان را بپردازيد به معنويات به معناي اعم آن.



موضوعي طرح كرديد كه عوامل باوراننده، انگيزاننده و بازدارنده بايد دست‌اندركار باشند در واقع باوراندن يك نوع اخلاقي را حاكم كنيد؟ جامعة ما اخلاق باور داشته باشد؟

آن البته داستان ديگري است. و درست هم هست، اما من در اينجا چيز ديگري مي‌خواهم بگويم اينكه بايد بر باور اخلاقي حاكم باشد يك حرف است كه فعلاً محل بحث ما نيست. محل بحث ما فعلاً اين نيست كه بر باور اخلاقي بايد اول باوري داشته باشيم. براي اينكه اخلاقي زندگي كنيم بايد اعتقادي به اخلاق‌هاي خاصي در ما پديد آيد. با زور و خشونت نمي‌شود ما را اخلاقي كنند. بايد از راه باور وارد شوند.



نقطه شروعش همين مباحث نظر ورزي و آكادميك است يعني باور را غير از اينكه ما حوزه فلسفه اخلاق را يا كلاً حوزه روان‌شناسي اخلاق را فربه كنيم تجويز ديگري نداريد؟

چرا. فربه كنيد. اينها را به آستانه آگاهي مردم برسانيد نه اينكه فقط در دپارتمان‌هاي فلسفه اخلاق اين كار را انجام دهيد. منظورم اين است كه بعد از آن كه كار نظري و آكادميك انجام شد تازه بايد بيايد به آستانه آگاهي مردم برسد اين مهم است. به هر حال عوامل غير اخلاقي زيستن ما را مي‌شمردم. عامل اول عدم توجه به طبقه‌بندي نيازها است. عامل دوم عدم توجه به نيروهاي باوراننده و انگيزاننده و بازدارنده است. عامل سوم اين است كه انسان وقتي مي‌تواند اخلاقي زندگي كند كه حتي‌المقدور درونش از سه عامل خالي باشد. كينه، نفرت و خشم. آدمي وقتي دستخوش كينه است يا وقتي در حال خشم يا گرفتار نفرت است ديگر اخلاقي زيستن بسيار بسيار دشوار مي‌شود و از اين لحاظ بزرگترين جنايتي كه نظام‌هاي ظالم و جائر و توتاليتر و مستبد و خودكامه در حق بشر مي‌كنند اصلاً مربوط به امور بيروني نيست. بلكه اين است كه درون آدميان را از خشم، كينه و نفرت مي‌آكنند وآدمي كه دستخوش خشم، كينه و نفرت است نمي‌تواند اخلاقي زندگي كند. اخلاقي زيستن به يك نوع خونسردي احتياج دارد. خونسردي به معنايي خاص، نه به آن معنايي كه بيشتر گفته مي‌شود. بايد در درون آدمي يك نوع آرامش باشد تا بتواند اخلاقي زندگي كند آدمي كه در سرتاسر ساعات بيداري و آگاهي‌اش خشمش معطوف به يكجاست كينه‌اش معطوف به يكجاست و نفرتش معطوف به يكجا.

اين سه پديده با هم فرق دارند اخلاقي زيستن‌اش بسيار دشوار است نظام‌هاي توتاليتر مردم را مجمعي و مخزني و انباري مي‌كنند از سه پديده نفرت، كينه و خشم، آدمي كه درونش چنين مخزني است ديگر نمي‌تواند اخلاقي زندگي كند. اين هم مهم است مطلب بعدي اين است كه اخلاقي زيستن يك مباني فلسفی مي‌خواهد.



از ديگاه عقلاني معنوي؟

بله. اين مباني اگر فرو بريزد آدمي نمي‌تواند اخلاقي زندگي كند يكي از مهم‌ترين اين مباني اين است كه آدمي وقتي ميتواند معنوي زندگي كند كه براي زندگي معنايي قايل باشد. آدمي كه براي زندگي معنا قايل نيست اين يا به خوش باشي در زندگي مي‌افتد كه خلاف اخلاق است يا به يأس دچار مي‌شود كه آن هم مانع اخلاقي زيستن است. يعني آدم‌‌هاي مأيوس اخلاقي زندگي نمي‌كنند و ‌آدم‌هاي خوش‌باش هم اخلاقي زندگي نمي‌‌كنند. براي اينكه آدم از خوشباشي و يأس نجات يابد بايد براي زندگي خودش معنايي قايل باشد و اين يك مبناي فلسفي مي‌خواهد اين مبناي فلسفه الان متأسفانه كمتر در دسترس است چون متافيزيك‌ها در حال فرو ريختن است.يعني همه ديدگاهاي جهان‌شمول در حال فروريختن است و چون اين مباني متافيزيك فرو ريخته طبعاً چنين مشكلي هم در اخلاق پيش مي‌آيد. دايماً گفته مي‌شود جوانان دچار بحران اخلاقي شده‌اند. ولي اين امر اختصاص به جوانان ندارد. جوان، پير، زن، مرد تحصيل كرده، بي‌تحصيل، هر كه آن مباني متافيزيك در نظرش نا استوار شده باشد و صلابتش را از دست داده باشد اخلاقي زيستن برايش مشكل، بلكه محال، مي‌شود. مطلب ديگري كه مي‌خواهم اشاره كنم اين است كه آدمي اخلاقي زندگي مي‌كند كه عزت نفس داشته باشد يعني خودش براي خودش محترم باشد حرمت نفس داشته باشد يعني براي خودش ارزش قايل باشد. آدم وقتي براي خودش ارزش داشته باشد خودش را به دروغ‌گفتن نمي‌آلايد. به رشوه گرفتن، دزدي، كم‌فروشي، گران‌فروشي، خيانت و… نمي‌آلايد. اگر در جامعه‌اي شما هرجا رفتيد تحقير شديد، عزت نفستان را از دست مي‌دهيد آن وقت نمي‌توانيد اخلاقي زندگي كنيد و مسأله ديگر اين كه يكي از ديدگاه‌هاي بسيار جدي متخصصان تعليم و تربيت اين است كه وقتي اخلاق در جامعه‌اي جاري و ساري خواهد بود كه اين جامعه را كسي دستخوش توهم خود بزرگ‌بيني و توهم اينكه ما قوم برگزيده‌ايم نكرده‌باشد. اما اگر به شما گفتند كه شما قوم برگزيده هستيد. شما امت مرحومه‌ايد شما مورد حمايت عوالم بالا هستيد. عالم ملكوت فقط به شما نظر دارد، در اين صورت، شما‌نيازي به اخلاقي زيستن احساس نمي‌كنيد. خودتان را فوق ارزش‌هاي اخلاقي مي‌بينيد.

اين وضعيت هم در جامعه ما، هم در جوامع ديني ديگر وجود دارد. جوامع ديني هميشه مستعد يك نوع عجب‌اند كه چون ما فلان مناسك و شعائر را انجام مي‌دهيم ديگر وضعمان خوب است: ما در دژ استوار و قلعه حصيني واقع شده‌ايم. وقتي به شما بگويند اگر شما فلان و فلان كار را بكنيد ديگر مشكلي نداريد آن وقت شما آن چند كار را كه معمولاً هم جنبه مناسك و شعائري دارند انجام مي‌دهيم و در ديگر موارد خودتان را يله و رها احساس مي‌كنيد. متأسفانه در همه اديان و مذاهب استعداد اين عجب وجود دارد. اخلاق در جامعه‌اي رواج مي‌يابد كه در آن جامعه هيچ كسي معتقد نباشد كه من به عنوان يك فرد يا ما به عنوان جامعه فرد يا قوم برگزيده‌ايم. ما محبوب خداييم. ما امت مرحومه‌ايم. مسيحي‌‌اي كه معتقد باشد كه تا وقتي كه عشريه‌ام را مي‌پردازم و هر هفته در كليسا حضور مي‌يابم و براي كشيش نان شيريني مي‌پزم و مي‌‌برم، كارم درست است و شخص خوبي هستم، چنين مسيحي‌اي مستعد آن است كه هر ضابطة اخلاقي را از زير پا بگذارد و شش علتي كه ذكر كردم دست به دست هم داده‌اند و ما را دستخوش ضعف اخلاقي كرده‌اند.



من سؤالي كردم كه هنوز جوابم را نگرفته‌ام. شما اين دلايلي كه تبيين فرموديد مربوط به اين مي‌شود كه چنين جامعه‌اي را اصلاً لازم نيست فكر كنيم اخلاقي هست يا نه. اظهر من الشمس است كه اخلاقي نيست. حرمت نفس در آن نباشد، انسان‌ها براي معيشتشان دچار مشكلات عمده باشند و … ولي من مي‌گويم اگر شما به فرض برويد در يك جامعه ناشناخته‌اي اگر در آن جامعه ناشناخته بخواهيد ببينيد و درك كنيد كه جامعه‌اخلاقي هست يا خير چندين ملاك عمده را شما لحاظ مي‌كنيد؟

شما با كدام دريچه‌ها نگاه مي‌كنيد و يك جامعه را متصف مي‌كنيد به اينكه اخلاقي هست يا اخلاقي نيست. يعني فارغ از مقام تحليل وضع موجود پارامتر‌هاي توضيح دهنده وضعيت اخلاقي جامعه را چه چيز‌هايي مي‌داند؟

من با شش سنجه و معيار داوري مي‌كنم كه آيا آن جامعه اخلاقي هست يا نه.

معيار اول صداقت. يعني ظاهر و باطن آدمي دقيقاً بر يكديگر انطباق داشته باشد و اين به معناي نفي ريا و تزوير و فريبكاري است.

صداقت يعني انطباق سه قلمرو در ظاهر و باطن. قلمرو آنچه در دل مي‌گذرد، قلمرو آنچه بر زبان و قلم مي‌آيد و قلمرو آنچه انجام مي‌گيرد. اين سه تا اگر بر هم انطباق داشته باشند من آدم صادقي هستم.

معيار دوم احسان است. احسان، در واقع، يعني اينكه من شما را خودم فرض كنم. نه به معناي بخشش مالي.

سومي تواضع است يعني اين كه من خودم را شما فرض كنم.

چهارمين ملاك عدالت است. عدالت يعني من تا آنجا كه تشخيص مي‌دهم حق هيچ كسي را ضايع و فرو‌گذار نكنم و به او بپردازم.

تا آنجا كه تشخيص مي‌دهم. اين تعريف خيلي باز است.

چون انسان نمي‌تواند هر قدر هم بخواهد در تمام عمرش عادلانه رفتار كند و معصوم نيست. ولي مي‌تواند تا آنجا كه تشخيص مي‌دهد عادلانه رفتار كند.

‌ در اين تعريف جا براي بي‌عدالتي باز است؟

نه، تجويز بي‌عدالتي نيست. چون ما انسانيم و جايزالخطا، امكان دارد بي‌عدالتي از ما صادر شود اما بي‌عدالتي از لحاظ اخلاقي درست نيست. نه اينكه هر چيزي امكان دارد از لحاظ اخلاقي درست است. ما بايد عادلانه رفتار كنيم. اما غرة به خود هم نيستيم كه بگوييم حتماً در همة لحاظات زندگيمان مي‌توانيم عادلانه رفتار كنيم.

ملاك عامل پنجم حقيقت‌طلبي است. يعني اينكه هيچ انساني را، هيچ ديني را، هيچ مذهبي را، هيچ فرهنگي را، تمدني را، قومي را، ملتي را، سليقه‌اي را، و گرايشي را فوق حقيقت تلقي نكنيم. يعني تعبد بي‌دليل نسبت به هيچ چيزي نداشته باشيم. فقط و فقط در خدمت حق و حقيقت باشيم.

و اما معيار ششم ويژگي انسان دوستي است.



اينها ذيل كدام گرايش كلان است؟

گرايش بنده در اخلاق كه اين حرفهايم هم از همان گرايش ناشي مي‌شود، اين گرايشي است كه اولاً در اخلاق قايل به كشف هستم نه جعل. اما معتقدم كه بر‌اساس واقعيت‌هاي اخلاقي مكشوفه بسياري از واقيعت‌هاي اخلاقي مجعوله‌هم پيدا مي‌كنيم. ولي مورد اصل و بنيان اخلاق به كشف قايل هستم. ثانياً اعتقاد من اين است كه در اخلاق غايت قصوي اين است كه افراد در جامعه رشد معنوي پيدا كنند. كاركردهاي اجتماعي در درجه دوم اهميت قرار دارند.



با توجه به وضع موجود در حوزه اخلاق سياسي اگر مطلبي داريد بفرماييد؟

مطلب خاصي ندارم. چيزي كه واقعاً اعتقاد دارم اين است كه در اخلاق سياسي، مهم‌ترين مسأله كشف حقيقت كاهش درد و رنج مردم است و اين امر بايد از هر گونه تعلق جناحي ارزشمندتر تلقي شود هر گونه تعلق جناحي بايد در خدمت كشف حقيقت و كاهش درد و رنج مردم باشد.

والسلام

آدرس ايميل شما:  
آدرس ايميل دريافت کنندگان